عزیز دل مامان ایلیاعزیز دل مامان ایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

نبض زندگی "ایلیا"

شروع دوباره...

مروارید کوچولو

دوشنبه ی هفته ی پیش از پیش دبستانی که برگشتی گفتی مامان امروز آوین بهم گفته دهنت بو میده!!! از تعجب شاخ در آووردم آخه تو هر روز قبل از رفتن به پیش دبستانی مسواک میزنی!! اونجا هم که دائم مشغول خوردنی!!! که یهو مثل برق حرفای دکتر دندون پزشکت از ذهنم گذشت... « ایلیا ماشاالله دندونای خیلی خوبی داره... دندونای دائمیش به زودی جوونه میزنن اگه التهاب دیدین تو لثه هاش ... یا ایلیا حس بد طعم بودن و بوی نامطبوع کرد تو دهنش کاملا طبیعیه» فوری دهنت رو نگاه کردم! وای خدا جون اولین دندون دائمیت جوونه زده بود اونقدر هیجان زده بودم که دو تایی بالا و پایین میپردیم اما یه کم که آروم شدم به این فکر افتادم که چرا نیفتاده...
8 بهمن 1396

شب یلدا

یه شب طولانی کنار اونایی که دوسشون داری و دوست دارن و تو خوشحالی... شب یلدای امسال پنج شنبه بود چون ما به رسم هر سال یلدا رو کنار خانواده ی مامانی شون میگذرونیم صبح تا عصر خونه ی عزیز بودیم عصر که شد عزیز کم کم میز یلدا رو چید و شما بچه ها مشغول شدید... عصر رفتیم خونه ی مامانی شون اول از همه جوجه کباب تو حیاط... بعد هم کرسی و خوراکی های که مامانی زحمتشو کشیده بود... منتها اونقدر بازی کرده بودی و خسته بودی و البته کمی جدا شدن از علی و علیرضا ناراحتت کرده بود که زود خوابیدی... یکی دو روز قبل از یلدا تو پیش دبستانیتون هم جشن یلدا برگزار کرده بودن عکسش رو بعدا برات میزارم.. ...
8 بهمن 1396

هدیه ی خاله

اینم یه هدیه ی متفاوت از خاله دنیای پسرونه پر از اینجور چیزاس... من هلاکتم مادر که مرد عنکبوتی و لاک پشت های نینجا و بن تن رو تو ژست هات قاطی کردی ...
8 بهمن 1396

عکسای دوتایی

این روزها خیلی خوب وقتتون رو با هم میگذرونید و غیر از مواقعی که تو میخوای سرباز بازی کنی و داداش نمیذاره کلا با هم عالی هستید اونقدر هر دوتون مهربون و بدون حسادت هستید که آدم کیف میکنه نه تنها با هم خوبید بلکه ایلیا جون اصرار زیادی هم داره برای اومدن یه نی نی جدید که البته دلش میخواد آبجی باشه   من فدای خنده هاتون... ...
8 بهمن 1396