عزیز دل مامان ایلیاعزیز دل مامان ایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

نبض زندگی "ایلیا"

شروع دوباره...

گردش های مهر2

هوای خوب پاییزی گردش های مهر ماهی دوچرخه سواری تو در هر شرایطی... وقتی رسیدیم جلوی سرسره تا به خودمون بیایم کفش و جورابت رو در آووردی و ... یه مسافتی طولانی رو از پارک تا خونه تو دویدی و ما آهسته با ماشین کنارت اومدیم واقعا ماشاالله به انرژیت   ...
28 مهر 1396

گردش های مهر

درسته که پاییز شده و هوا کمی سرد شده... درسته که تو میری پیش دبستانی و شبا ساعت شش و نیم میخوابی! اما اینا دلیل نمیشه که نبریمتون بیرون... باباجون حسابی از خود گذشتگی کرده و تنها روز هفته رو که میتونه خونه باشه و استراحت کنه شما رو میبره بیرون هر هفته ظهر جمعه که هوا عالی و مطبوع میشه میریم بیرون... ...
28 مهر 1396

سفرنامه رشت

ایلیا جون بالاخره انتظارت به سر رسید و به روز موعود نزدیک شدیم از مدت ها قبل بهت گفته بودیم عروسی عمه جون نزدیکه و تو همش میپرسیدی پس کی عروس میشه عمه؟! دوم شهریور عروسی عمه بود و ما قبلش راهی رشت شدیم تو راه ماشین مشکل پیدا کرد و ما که قرار بود ساعت چهار عصر برسیم ساعت دوازده شب رسیدیم تو راه خرابی ماشین حسابی نگرانت کرده بود و بغض کرده بودی اما جابجایی ماشین با جرثقیل کمی حال و هوات رو عوض کرد هنوزم وقتی یاد قیافه ی اون شبت میفتم دلم برات میسوزه مثل یه جوجه کوچولوی آب کشیده یه گوشه نشسته بودی و با اینکه حسابی خسته بودی قبول نمیکردی ببرم بخوابونمت به هر حال اون روز گذشت و روزهای شاد شروع شد ...
30 شهريور 1396

بازی های تو و داداش

بازی های خطرناک تو و داداش این روزها تو داداش حسابی تو خرابکاری هم دست شدین و شیطون ساده ترین چیزها مثل یک صندلی یا یک تیکه طناب یا حتی چند تا برگ روزنامه وقتی بیفته دست شما میتونه خطرناک ترین چیز باشه و باید همه ی توجه من به شما باشه یک نکته جالبی که در مورد شما هست اینکه که با وجود اینکه تو خیلی شیطونی و تو خیلی از موارد شیطون تر از داداش اما انگار یه قدرت جادویی داری که کسی شیطنت هات رو نمیبینه و همه میگن ایلیا خیلی آرومه... من فدای شما شیطونی های شیرینتون ما شاء اللَّه لاحَولَ و لاقوة الّا باللَّه‏ ...
7 شهريور 1396

دوچرخه سوار کوچولو

یکی از اتفاق های خوب مرداد ماه این بود که بالاخره فرصتی دست داد تا باباجون دوچرخه ات رو روبراه کنه و تو در عرض چند دقیقه یاد گرفتی دوچرخه سواری رو!!! خوب یه چیزایی تو خون شما پسراس دیگه!! بازی با دوچرخه و یاد گرفتنش همانا و از همون روز تبدیل شدن دوچرخه سواری به یکی از برنامه های روزانمون همانا! حالا به پنج یا ده دقیقه هم رضایت نمیدی هر روز دست کم دو ساعت تو پارکینگ بازی میکنی بعد از ظهرهایی که خونه ایم بابا تو رو میبره پارک تا یاد بگیری تو شلوغی هم بازی کنی... عکس هایی که از دوچرخه سواریت و بازی تو پارکینگ و پارک گردی هات داشتم تو همین پست میزارم تا پراکنده نباشه... یه اتفاق ...
25 مرداد 1396