عزیز دل مامان ایلیاعزیز دل مامان ایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

نبض زندگی "ایلیا"

شروع دوباره...

سفرنامه رشت

ایلیا جون بالاخره انتظارت به سر رسید و به روز موعود نزدیک شدیم از مدت ها قبل بهت گفته بودیم عروسی عمه جون نزدیکه و تو همش میپرسیدی پس کی عروس میشه عمه؟! دوم شهریور عروسی عمه بود و ما قبلش راهی رشت شدیم تو راه ماشین مشکل پیدا کرد و ما که قرار بود ساعت چهار عصر برسیم ساعت دوازده شب رسیدیم تو راه خرابی ماشین حسابی نگرانت کرده بود و بغض کرده بودی اما جابجایی ماشین با جرثقیل کمی حال و هوات رو عوض کرد هنوزم وقتی یاد قیافه ی اون شبت میفتم دلم برات میسوزه مثل یه جوجه کوچولوی آب کشیده یه گوشه نشسته بودی و با اینکه حسابی خسته بودی قبول نمیکردی ببرم بخوابونمت به هر حال اون روز گذشت و روزهای شاد شروع شد ...
30 شهريور 1396

سفر به شمال

ایلیاای مادر مرداد، ماه من اومد و رفت و حالا اومدم تا از روزهاش بنویسم برات اولین روز مرداد و ورود من و باباجون به هشتمین سال زندگی مشترکمون به امید شادکامی... پنجمین روز مرداد همراه خانواده ی خاله منیژه راهی شمال شدیم ساعت هفت صبح راه افتادیم و آروم آروم تا شهر نور رفتیم   بعد از استراحت رفتیم کنار دریا و ایلیایی که اولش از آب میترسید در عرض چند دقیقه با خاله وسط آب بود!!! به زور و خواهش و التماس رضایت دادی و از آب اومدی بیرون     ششم مرداد نزدیکای ظهر رفتیم جنگل سی سنگان چقدر خوش گذشت بهت خاک بازی و سنگ بازی درست کردن کباب با باباجون و عمو مرتضی پیاده روی با خال...
24 مرداد 1396

دشت و دمن

گردش در طبیعت و بازی بین درخت ها و خاک بازی   جمع کردن یک عالمه چوب و سنگ چیدن گل و فوت کردن قاصدک کوه نوردی و فریاد زدن بالای کوه و شنیدن انعکاس صدات و از همه مهمتر درست کردن جوجه کباب با باباجون دیگه چی لازمه تا یه روز فوق العاده رو برا یه پسر چهار ساله بسازه؟!! من تو چشمات میتونم دنیا رو ببینم چشمات عجیب جادوییه پسرکم میتونم ساعت ها بهشون خیره بشم و غرق بشم تو دریای چشمات خدایا ممنونم! ...
12 خرداد 1396

سفرنامه مشهد ۲

یکشنبه یازدهم مهر ماه نزدیکای ظهر رسیدیم مشهد و رفتیم مهمانسرای موسسه بعد از یک استراحت کوتاه و خوردن نهار رفتیم سمت حرم تا اولین شب محرم رو تو حرم آقا امام رضا(ع) باشیم هوا سرد بود ... اما شوق زیارت دلامون رو گرم کرده بود... پاساژ آرمان و یک شروع پر انرژي پاساژ آرمان و خسته از پیاده روی نشسته تو کالسکه ی داداش!!!!!! قابل ذکر که تو این سفر تو بیشتر از داداش از کالسکه اش استفاده کردی!! آماده برای زیارت ... (شب دوم) رفتن به پارک و باغ وحش وکیل آباد .... دیدن یه عالمه حیوون که تا حالا فقط عکسشون رو دیده بودی و هیجان تو از دیدن شیر و پلنگ!!! تو پارک وکیل آباد یجایی نزدیک وسیله های با...
27 مهر 1395

سفرنامه مشهد ۱

ایلیا جان شنبه دوم مهر راهی شدیم برای دومین سفر پاییزیمون سفر به مشهد... از شانس بد یک سامانه ی هوای سرد تو اون روزا اومده بود و هوا به شدت سرد بود ... دامغان ... باد شدید وقتی تو راه وایستادیم و تو به بابا پیشنهاد دادی بریم اونجا دور رو نگاه کنیم مامان ازمون عکس بگیره شاهرود ایستادن توی یک زائر سرای بین راهی و دیدن سه تا توله سگ خوابالو نیشابور وقتی گیر داده بودی که بریم پارک و وقتی از ماشین پیاده شدیم اونقد هوا سرد بود که نزدیک وسیله های بازی هم نرفتیم... آرامگاه خیام و پشمکی که جایزه ی تو بود برای خوش سفریت... صحن و سرای امامزاده محروق و خنکای پاییزی و چای دبش زعفرانی شب خسته و بی ...
27 مهر 1395

سفرنامه ی قم

عزیز دل مادر چهارشنبه سی و یکم شهریور باباجون با یه خبر خوش خوشحالمون کرد مسافرت یک هفته ای به قم هرچند سفر کاری بود و بیشتر مدت باباجون تو کلاس ها بود ... اما برا ما حسابی خوب بود و تونستیم یک دل سیر زیارت کنیم تو این سفر همکار باباجون و خانوادش هم بودن یک پسر کوچولو به سن  و سال تو داشتن ـ امیر علی ـ جمعه دوم مهر ماه سفرمون شروع شد هر صبح من و تو و داداش میرفتیم حرم و تا نماز ظهر اونجا میموندیم روزا تو حرم به تو هم حسابی خوش میگذشت...   سرسره بازی و دویدن با بچه ها   بازی کنار حوض آب   موقع برگشتن به خونه تماشای پرنده های پرنده فروشیه کنار مهمانسرا بعد ...
27 مهر 1395

سفر به قم

عزیز دلم باباجون خیلی اعتقاد به این داره که سالمون رو هرطوری شروع کنیم تا آخر سال برامون همونطور میگذره امسال چون بخاطر فوت بابابزرگ باباعلی ( خدا رحمتش کنه) هم ایام فاطمیه... حال و هوای عید نداشتیم و چون لحظه ی تحویل سال نیمه شب بود و نتونسته بودیم بریم امامزاده... دنبال فرصتی بودیم تا به پابوس حضرت معصومه بریم و لحظه هامون رو نورانی کنیم به عطر وجودش... تا خودمون و خانواده هامون رو بسپاریم بهش و ازش یک سال پر از خیر و برکت بخوایم امسال هم که با اسم بانو فاطمه ی زهرا شروع شده بود... پس میلادش بهترین بهونه بود برای رفتن به زیارت دخترش بیستم و بیست و یکم فروردین رو به قم و جمکران رفتیم سفر خی...
30 فروردين 1394