عزیز دل مامان ایلیاعزیز دل مامان ایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

نبض زندگی "ایلیا"

شروع دوباره...

یلدا و هزار و پانصد روزگی

میگم برگای پاییز برقصن عاشقونه برای این نگاهت که شاد و مهربونه پسرک پاییزی من پاییز ثانیه ثانیه گذشت به اندازه ی تموم برگ های پاییزی برات آرزوهای خوب دارم پادشاه پاییزی من یلدا دست های پاییز رو عاشقانه تو دست زمستون میذاره یادت باشه همیشه دست پادشاه زمستونی خونمون رو تو دستات بگیری یلدای امسال رو کنار مامان بزرگ باباعلی (بی بی لیلا ) بودیم یک شب گرم کنار بزرگتر ها ... که با بارش برف زیباییش صد چندان شد... پسرکم یلدای امسال همزمان بود با هزار و پونصدهمین روز بدنیا اومدنت... یلدات مبارک هزار و پونصد روزگیت مبارک عاشقتم ای تموم تار و پودم ...
1 دی 1395

و عهدی که وفاست

اربعین و رحلت رسول خدا(ص) مثل هر سال تکیه ی روستای حسن آباد بودیم هر دو شب با بچه ها حسابی بازی کردی و بیشتر از همه با حدیث جون و اما طبق یک رسم قدیمی: مامان حدیث جون زحمت گرفتن این عکس رو کشیده مرسی مامانش این عکسی هم که میکس کردی خیلی قشنگ شده دلم نیومد اینجا نذارمش با اجازه... این عکس ها هر سال در شب رحلت پیامبر ازتون گرفته شده ماشاالله چقدر تغییر کردید هرسال عمرتون دراز و تنتون سالم   ...
13 آذر 1395

و اینک ...

تـــــــولــــــــــــــدت مبارک   بی همتای من   تویی اون تک گل پاییز میون یک باغ زیبا تویی امشب خالق این خنده های رو لب ما مثل ماه آسمونی تو پر از عشق و امیدی تو یه هدیه از خدایی که به دست ما رسیدی ...
29 آبان 1395

تولد عمه زهرا

ایلیا جونم بیست و دوم فروردین ماه تولد عمه زهراس بعد از ظهر اون روز عمو فرزاد به بابا زنگ زد و واسه یه جشن سوپرایزی دعوتمون کرد خونه ی مامانی بهت گفته بودیم تولد عمه اس و تو به محض ورود منتظر کیک بودی و نزدیک بود سوپرایز عمو فرزاد رو لو بدی هدیه ی تولد عمه عروسک یکی از مینیون ها بود و من نگران بودم تو با دیدنش بهونه گیری کنی چون تو عاشق مینیون ها هستی امااا اصلا اینطوری نشد... گرفتی دستت و نگاهش کردی و تمام! من به فدای تو... عمه زهرا تولدت مبارک با یه دنیا عشق بغل هم نشستن شما دو تا و یهویی عشقولانه شدن تو ...   ...
13 ارديبهشت 1395