شهمیرزاد
عزیز دل
نهم مهر ماه یک عصر پاییزی دل نشین همراه خاله منیژه شون و دایی بهمنشون ... شهمیرزاد...
من حدس میزدم باید هوا سرد باشه و با تجهیزات رفته بودم
برای تو و داداش لباس گرم برداشته بودم
اما همه از سرمای هوا غافلگیر شده بودن
تو اون هوای سرد آش رشته ی خاله جون حسابی چسبید
بعد هم گرمای آتیش...
گشت و گذار با علیرضا
اون روز سه چهار ساعتی بیرون بودیم
و قبل از غروب برگشتیم و همگی رفتیم خونه ی بابایی عبدالله
...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی