برف برف برف میباره
ایلیا جونم
سه شنبه سوم آذر
ساعت پنج کلاس داشتی همینکه آسانسور رسید به پارکینگ و چشمت به حیاط خورد...
گفتی مامان این چیه داره از آسمون میریزه زمین؟!
هنوز این جمله ات تموم نشده بود که با ذوق جیغ زدی
برف برف برفههههههههههههه
اون روز تموم راه رو تا کلاست دویدی
نصف راه زیر چادرم بودی و نصف راه با هیجان زیر برف
وقتی برگشتیم خونه برف خیلی خیلی کم شده بود اما بازم دلت نمیخواس بریم تو خونه
و تو خیابون دور خودت میچرخیدی
فرداش چهارشنبه خونه ی مامانی بودیم
عصر که شد دوباره برف شروع به باریدن کرد
هوا خیلی خیلی سرد بود اما تو گیر داده بودی برف بازی کنی!!!
بابایی محمد رفت برات برف آوورد تا تو خونه برف بازی کنی و ...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی