عزیز دل مامان ایلیاعزیز دل مامان ایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

نبض زندگی "ایلیا"

شروع دوباره...

نوروزنامه

1396/1/20 0:00
نویسنده : مامان فاطیما
153 بازدید
اشتراک گذاری

قسمت اول: قبل از تحویل سال

بزرگ مرد کوچکم ایلیا

بهار نود و شش از راه رسید و من با کلی روز تاخیر اومدم تا برات بنویسم از روزایی که گذشت

روزهایی که شاد گذشت... روزهایی که پر از هیاهو و پر از عطر بهار گذشت...

برآمد باد صبح و بوی نوروز
به کام دوستان و بخت پیروز
مبارک بادت این سال و همه سال
همایون بادت این روز و همه روز

از اول اسفند حال و هوای بهار کم کم تو خونمون سرک کشید...

از خریدای عید و تمیزکاری خونه

تا خوندن شعر ها و داستان های مربوط به نوروز برای تو

و چیدن سفره ی هفت سین

با ذوق فراوون تقریبا ده روز مونده به عید وسایل سفره هفت سین رو کم کم آماده کردیم

چقدر دلم میخواس امسال یک عدد حاجی فیروز میدیدیم تو کوچه و خیابون تا بهت نشون بدم

خیلی دلت میخواس حاجی فیروز رو ببینی

و همش  میگفتی باید حاجی فیروز بیاد تا عید واقعا شروع بشه...

هرچند سعی کردیم کارامون نمون برای روزای آخر اما با اینحال چند روز آخر پر از حرکت بود

گشتن تو خیابونا برای کامل کردن خریدامون

وقتی تو و داداش به محض پیاده شدن بابا میپریدین پشت فرمون تا مثلا رانندگی کنین

خرید ماهی قرمز برای تو و داداش

سبز کردن سبزه که چقدر سبز شدن اون دونه ها از نظرت شگفت انگیز بود

کامل کردن سفره ی هفت سینمون

رنگ کردن تخم مرغای سفره ی هفت سین

که عااااشق اینکار شدی و گفتی میشه همیشه قبل از خوردن تخم مرغا رو رنگ کنیم!!!!!

ایلیا جون کنار هفت سین قبل از رفتنمون به امامزاده

برای تحویل سال نو رفتیم امامزاده علی بن جعفر(ع)

که یه دنیا انرژی مثبت و حال خوش بهمون داد...

و آغاز سال یک هزار و سیصد و نود و شش هجری خورشیدی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)