عزیز دل مامان ایلیاعزیز دل مامان ایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

نبض زندگی "ایلیا"

شروع دوباره...

گردش های مهر2

هوای خوب پاییزی گردش های مهر ماهی دوچرخه سواری تو در هر شرایطی... وقتی رسیدیم جلوی سرسره تا به خودمون بیایم کفش و جورابت رو در آووردی و ... یه مسافتی طولانی رو از پارک تا خونه تو دویدی و ما آهسته با ماشین کنارت اومدیم واقعا ماشاالله به انرژیت   ...
28 مهر 1396

گردش های مهر

درسته که پاییز شده و هوا کمی سرد شده... درسته که تو میری پیش دبستانی و شبا ساعت شش و نیم میخوابی! اما اینا دلیل نمیشه که نبریمتون بیرون... باباجون حسابی از خود گذشتگی کرده و تنها روز هفته رو که میتونه خونه باشه و استراحت کنه شما رو میبره بیرون هر هفته ظهر جمعه که هوا عالی و مطبوع میشه میریم بیرون... ...
28 مهر 1396

محرم نود و شش (حسن آباد)

مثل هر سال روزهای عزاداری رو تو روستای حسن آباد گذروندیم امسال چون تو پیش دبستانیتون براتون راجع به محرم و روز عاشورا توضیح داده بودن درک بیشتری داشتی از این روزا... عالم همه قطره اند و دریاست حسین(ع) اولین شب ... آماده برای رفتن به دسته و عزاداری روستا... سلفی تو داداش و حدیث جون تو اون روزا اجرتون با امام حسین (ع) فرشته های کوچولو...     ...
28 مهر 1396

روزنگار

انگار از وقتی میری مدرسه سرعت گذر روزها بیشتر شده تند تند هفته ها میگذرن ماه مهر به سرعت چشم بر هم زدنی گذشت... امروز بیست و نهم مهر و اومدم از روزهایی که گذشت بنویسم شب ها ساعت شش و نیم یا هفت میخوابی و صبح سر ساعت شش سرحال بیدار میشی سرویست ساعت هفت و نیم میاد دنبالت راننده ی سرویست خانوم امامی فقط روز اول مهر باهات اومدم مدرسه اونم تو حیاط مدرسه فقط در حدی که سپردمتون به مربیت و بعد ازمون خواستن بریم بیرون هفته ی دوم جلسه ی اولیا و مربیان بود کتابات رو بهمون دادن و کمی از برنامه آموزشیت گفتن دو تا دوست خوب پیدا کردی کارن و آریا و یه دوست شیطون که گاهی اذیتت میکنه مهربد... پیش دبستانیتون به مناسبت ها ...
28 مهر 1396

جشن پایان ترم ژیمناستیک

ترم تابستانه ی کلاس ژیمناستیکت تموم شد روزهای خاص و بی تکراری بود... خیلی دلم میخواد ادامه بدی ورزش رو اما الان واقعا شرایطش نیس تا ساعت یک که پیش دبستانی هستی ساعت شش و نیم هم که خوابی خیلی کم فرصت داری حتی برا دیدن ما تازه این میون هفته ای دو روز آی مت هم میری... بگذریم  انشاالله دوباره شرایطش فراهم شه که بری... جشن پایان ترم دو جلسه ی آخر ما بخاطر عروسی عمه نتونستیم بریم وقتی مامان یکی از دوستات زنگ زد و گفت فردا جشن پایان ترم و ایلیا رو بیار حسابی غافلگیر شدیم خصوصا که وسیله پذیرایی و هدیه رو هم بدون اینکه متوجه بشی ما باید میبردیم برات... اما هرطور بود برنامه رو هماهنگ کردیم و رفتیم خیلی بهت خ...
30 شهريور 1396