عزیز دل مامان ایلیاعزیز دل مامان ایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

نبض زندگی "ایلیا"

شروع دوباره...

و اما عشق...

دوست دارم همیشه بشینم به تماشای شما دو تا... ایلیا جونم ... عزیز دل مادر یادت نره هوای داداش رو داشته باشی وقتی بزرگ شدید این روزای خوب بچگی همیشه یادتون بمونه مبادا روزمرگی از هم دورتون کنه...       هفدهم شهریور ...
26 شهريور 1395

سقوط آزاد

نمیدونم این کلمه از کجا به دایره ی لغاتت اضافه شده یا از کارتن هایی که میبینی یا از بچه هایی که باهاشون هم بازی میشی در هر صورت در عین با مزه بودن خیلی خطرناکه اوایل بسنده میکردی به سقوط آزاد از روی لحاف هایی که تو کمد عزیزشون بود   اما حالا بی محابا از هر بلندی بنای سقوط آزاد میزاری سقووووط آزاد و بعد میپری پایین تا جایی که بشه حواسم بهت هست اما یه موقع که حواسم نباشه میپری... خیلی وقتا پا درد گرفتی اما از رو نرفتی امیدوارم به زودی متوجه خطر اینکار بشی تا بلایی سر خودت نیاووردی ...
19 خرداد 1395

فوتبال

پسر است دیگر... آخه از حالا؟ نیم وجب بچه تو رو چه به فوتبال!!! خدا به دادم برسهههههههه ... لااقل خداکنه مثل باباجون پرسپولیسی نباشی!! ...
13 ارديبهشت 1395

گندمزار

دلم از رقص گندمزار سرخوش و از بوی خوش گندم بود شاد از آن امواج نا آرام موزمون که زلف زرد گندم داده بر باد   یه غروب دل انگیز ... یه هوای بهاری یه نسیم خنک ... یه حال خوش یه گندمزار زیبا...       ...
13 ارديبهشت 1395

خونمون

عزیزکم این روزها برامون پر از تغییره یکی از اتفاق های خوبی که داره میفته آماده شدن خونه ی خودمون و نزدیک شدن زمان نقل مکان به اونجاس تو از حالا برای رفتن به خونه ی جدیدمون هیجان زده ای و هربار که برای تمیز کاری میخوایم بریم اونجا تو پیش قدمی ...
13 ارديبهشت 1395

خونه ی خاله

عزیز دل مادر بیست و پنجم فروردین از اونجایی که تو عید شرایط رفتن به خونه ی خاله منیره فراهم نشده بود رفتیم اونجا و خانواده ی پایه هم با یه تماس همگی اون شب اونجا حاضر شدن این شد که جمع خاله و ها و دایی ها جمع و کیف شما ها حسابی کوک شد پایدار باشه این جمع ها و این شادی ها انشاالله... ...
13 ارديبهشت 1395

خاطرات شیرین پرنیا

ایلیا جونم آناهیتا جون تنها دختر خاله ات که واسه تو مثل یه خاله ی کوچیک میمونه و حسابی برات وقت و انرژی میزاره چند روز مونده به آغاز سال نو اولین کتاب خودش رو چاپ کرد دست به نوشتن آناهیتا فوق العاده اس و این چندمین داستانی که مینویسه اما خوب شرایط چاپ هربار بنا به دلایلی پیش نمیومد...   انشاالله تا موقعی که تو بزرگ بشی و این خاطرات رو بخونی آناهیتا جون چندین کتاب چاپ کرده به امید موفقیت های بالاتر و بیشتر برای آناهیتای عزیزم... ...
20 فروردين 1395