مهمونی

سلام ایلیای من

یکشنبه شونزدهم تیر ماه مهمون داشتیم

یه جمع شاد و کوچیک از دوستای من و تو

دو تا از دوستای نازت اومده بودن خونمون (سایدا جون و غزل جون)

با بچه ها خیلی خوب کنار میای و از دیدنشون هیجان زده میشی

کمتر بچه ای به سن تو اینطوری نسبت به همسالانش هیجان نشون میده

برعکس

جمع های شلوغ بزرگتر ها رو زیاد دوس نداری

تو مهمونی اون روز هم وقتی همه با هم واسه گرفتن عکس دور مبلی که شما روش نشسته بودید

جمع شدیم شروع به بدخلقی کردی

نمیدونم شایدم واسه اولین بار غریبی کردی!!

خلاصه اینکه عکسی ازت گرفتیم که تا الان موفق نشده بودم ازت بگیرم

اخه هربار دوربین رو میارم جلوت حتی اگه در حال گریه باشی میخندی

اگه اون قسمت عکس گرفتن رو فاکتور بگیریم

بهت خیلی خوش گذشت و حسابی از دیدن بچه ها خوشحال شدی

دو تا هدیه ی خوشکل هم گرفتی

دست همه ی خاله ها درد نکنه

مامان سایدا جون،مامان غزل جون، سیده خانم، و خاله نفیسه زحمت کشیدن بلوز شلوار رو برات آووردن

رویای خیس رو هم خاااله ستاره برات آوورد 

یه مانتو هم از خاله ی غزل جون هدیه گرفتم