پیغمبران
عسلم
وقتی اینقدر دیر به دیر میام وبلاگت انتظار اینکه تموم جزئیات اتفاقات یادم بمونه انتظار زیادیه
اما سعی میکنم چیزهای مهم رو جا نندازم
جمعه یکم شهریور ماه با آقاجون و مامانی و عمه ها رفتیم بقعه ی پیغمبران
السلام علیک یا سام النبی
السلام علیک یا لام النبی
زیارتت قبول گل پسرم
تو مسیر رفت تو ماشین اقاجون و بغل مامانی بودی
پسرکم خوب و اروم بودی
وقتی رفتی بالای کوه و کنار ضریح
ضریح رو نگه داشتی و پشت سر هم میگفتی ماما، ماما، ماما...
یعنی داشتی واسم دعا میکردی مامان جون؟
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی