تعطیلات در شمال
سلام به وروجک کوچولوی خودم
تعطیلات هفته ی گذشته
یعنی چهارده و پانزده و شانزدهم رو رفتیم شمال
هرچند به خودم قول داده بودم تا وقتی بزرگ نشدی دیگه نرم سفر...
اما باباجون اصرار کرد که تعطیلات رو خونه نمونیم
برا همین صبح زود روز چهارشنبه راهی شدیم
ترافیک سنگینی تو جاده بود...
اما هوا فوق العاده بود،
بارون نم نم میبارید ،
نسیم ملایمی میوزید،
تو آروم و سرخوش بودی،
جاده قشنگ بود
و حال ما عالی بود
خاله منیژه و عمو مرتضی و آناهیتا
وحید و خانومش
هم بعد از ظهر اون روز اومدن
برعکس سفر قبل که حسابی اذیت شدم تو این سفر اصلا اذیت نکردی
با آناهیتا بازی میکردی و نمیذاشتی طفلکی پنج دقیقه هم بنشینه
دائم دستش رو میگرفتی و میکشیدیش این طرف و اون طرف
میبردیش پیش مرغ و خروس ها
بهشون میگفتی: بیاه بیاه و براشون نون میریختی
تو این سفر فعل بیا رو یاد گرفتی، و این روزها زیاد ازش استفاده میکنی
میدونی که این فعل برعکس بویو (برو) عمل میکنه
تو خونه دائم تمرین میکنی: مامان بویو! مامان بیاه!
اونجا اونقدر شیطونی میکردی و بازی که وقتی شب میخوابیدی تا صبح حتی برای شیر خوردن بلند نمیشدی
وقتی ما داشتیم دسته جمعی بازی میکردیم تو هم به هیجان میومدی
داد میزدی و توپی رو که ما باهاش بازی میکردیم میخواستی
بعد توپ رو شوت میکردی زیر ماشین و خوشحالی میکردی!!!!!
با هرچیزی خودت رو سرگرم میکردی و لذت میبردی
از صندلی گرفته تا ...
وقتی داشتیم نهار میخوردیم
تو برا خودت بازی میکردی، میرفتی رو بالکن و میومدی چون پرده بود خوشت میومد
بعد پرده رو گرفتی و شروع کردی دور خودت چرخیدن
برات از بازار روز یه کفش تابستونی خریدیم و اون چرخ دستی که تو این عکس دستتٍ
آخه اونی که داشتی رو شکستی!
تو این مدت زیاد خرابکاری کردی
و یه عالمه از اسباب بازیهات رو شکستی که تو پست بعد عکس هاش رو میزارم!!
با عزیز و بابایی رفتیم لب دریا
بابایی تو رو بغل کرد و با هم رفتین روی یه سنگ ایستادین تا دریا رو ببینید
یکدفعه یه موج زد و سرتا پای تو و بابایی خیس شد...
خیلی خیلی خوشت اومد....
هیجان زده شده بودی و میگفتی آب بازییییییییییییییییی
گیر داده بودی بازم بری جلوی آب...
خلاصه سفر خوبی بود
بعد از ظهر روز شونزدهم همه با هم برگشتیم سمت سمنان
اینجا هم گدوکٍ که واسه استراحت ایستادیم
مرسی که پسر خوبی بودی و اذیت نکردی عزیزدلم
وقتی بارون میبارید میرفتی رو تراس میشستی و به صدای بارون گوش میدادی
میگفتی: باااااایون!
* لباسی که تو این عکس تنت کردم مامانی لیلا از مشهد برات آوورده (دستش درد نکنه)