واقعا که...
آخر شبٍ
داریم تو خیابون میچرخیم و آقا ایلیا هوس شیر عسل کرده
باباجون جلو اولین سوپر مارکت می ایسته تا اطاعت امر کنه
من و تو توی ماشین
طبق معمول همینکه باباجون برای کاری از ماشین پیاده میشه تو میپری رو صندلی باباجون میشینی
تند و تند فرمون رو میچرخونی و مثلا رانندگی میکنی
ماشین جای بدی پارک شده
بهت میگم ایلیا بیا اینور بشین مامان جون بشین رانندگی کنه
نگام میکنی و یهو میپری رو صندلی عقب!
میگی ایلیا عقب میشینه!
میشینم پشت فرمون و ماشین رو میبرم کمی جلوتر پارک کنم
ایلیا پشت ماشین از شیشه ی عقب بیرون رو نگاه میکنه و داد میزنه:
بابااااااااااااااااجووووووووووووووووووون بیااااااااااااااااااا
ماماااااااااااان ماشینو خراب میکنهههههههههههههه
یه همچین پسر مامان فروشی دارم من!
واقعا که...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی