عزیز دل مامان ایلیاعزیز دل مامان ایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه سن داره

نبض زندگی "ایلیا"

شروع دوباره...

تو بی تابی دلم بی تاب می شه...

1393/8/16 15:41
نویسنده : مامان فاطیما
375 بازدید
اشتراک گذاری

مادر است دیگر...

دلش طاقت دیدن اشک های دردانه اش را ندارد

اشک هایش زودتر از کودکش روان میشود

وقتی گرسنگی طفل دو ساله اش رو میبند و کاری از دستش بر نمی اید...

مادر است دیگر...

بعد از گذشت یک هفته هنوز وقتی بیاد آن شب میفتد قلبش فشرده میشود

...

عزیزکم

بعد از از شیر گرفتنت کمی برنامه ی غذاییت تغییر کرده

قبلا هروقت که گرسنه میشدی و اراده میکردی شیر دم دست بود

اما حالا قصه کمی فرق میکنه

تو هم که حسابی بد غذایی و از هر غذایی خوشت نمیاد

اینطوری شد که شب یادواره ی شهدای روستای حسن اباد

با اینکه برات کلی خوراکی برداشته بودم

تا رسیدن شام بهمون حسابی اذیت شدی

اولش با بغض میگفتی مامان پوف بیار! گریه می کنماا!!!

و کم کم این بغض و گریه میکنماا تبدیل شد به گریه و اشک

این خاطره رو نوشتم چون میدونم تو ذهنم میمونه

تو ذهنم میمونه اون شب

تو ذهنم میمونه گریه هات

تو ذهنم میمونه گریه های یواشکی خودم

تا یاد بگیرم حالا که مادر شدم مهمتر از هرچیزی ارامش کودکمِ و باید اونو تو اولویت بزارم...

معذرت میخوام ایلیا جان

حلالم کن پسرک بزرگم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

آناهیتا
17 آبان 93 14:13
خیلی عالی و زیبا فقط خودت نوشتی عایا
مامان غزل جون
19 آبان 93 0:09
دلمو سوزوندی فاطمه جون حرفات کاملا قابل درکه واسه همینه که تو مهمونیها دائم به میزبان اصرار میکنم توروخدا اوّل بچّه ها اوّل برای بچّه ها غذا بکشید