عزیز دل مامان ایلیاعزیز دل مامان ایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

نبض زندگی "ایلیا"

شروع دوباره...

بلبل کوچولو!!

1393/11/19 14:10
نویسنده : مامان فاطیما
418 بازدید
اشتراک گذاری

پسر کوچولوی من

اونقدر شیرین زبون شدی که هرچی از شیرین زبونیات بگم کمه

اونقدر زیادن حرفهای قشنگ و با مزه ای که میزنی که اصلا نمیتونم جدا شون کنم واسه نوشتن!!!

امروز با خودم گفتم بعضی هاش رو که تو ذهنم مونده

برات بنویسم تا یادگاری بمونه...

 

 

 

 

 

 

مثل بقیه بچه ها لباس پوشوندن بهت کمی سختِ

آخر شب خونه ی مامانی، من و باباجون لباس پوشیده و آماده ایم که بیایم خونه، اما تو لباس نمیپوشی!

مامانی میگه شما برید! ایلیا اینجا هست!!

به سرعت برق اومدی جلومون ایستادی و گفتی! نهه! من هست نمیشم!!!!

 

اسباب بازی هات ریخته رو زمین

باباجون بهت میگه ایلیا جون جمعشون کن!!

میگی: نه نمیخوام!!

بابا علی میگه چرا نمیخوای؟!

با خنده و شیطنت میگی: آخه که من حسنی ام!!!!

 

از خواب بیدار شدی اما هنوز تو رختخوابت دراز کشیدی

میام کنارت میشینم و میگم: ایلیا جونم! پاشو بریم دست و صورتت رو بشور!!

پتو رو میکشی رو سرت و میگی: من پاااشیده نمیشم!!!

 

میخوایم بریم بیرون

میری کفش بپوشی و میبینی کفشت کمی گلی شدی

همینطور که رو زمین نشستی

کفش رو از بالای سرت پرت میکنی عقب و میگی: اینو بِلِش کن (اینو ولش کن) بریم یکی دیگه بخریم!!!!

 

تو آشپزخونه مشغول آشپزی ام

از تو اتاقت داد میزنی!! مامااااااااااااان سکّه شدم!!

نمیفهمم! میگم چی شدی؟!

با ناراحتی میای تو آشپزخونه و میگی: ببین! سکّه شدم! (و همزمان سکسکه میکنی!)

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)