حنابندون
نازنینم
چند روز پیش حنابندون سمیرا جون (دختر خاله ی باباعلی ) بود
از صبح حسابی ذوق داشتی و منتظر بودی تا شب بشه و بری عروسی
شب گه رفتیم خونه ی خاله همینکه آهنگ قطع میشد شاکی میشدی
قبل از اومدن عروس هم دایم سراغ عروس رو میگرفتی
وقتی عروس اومد و جشن شروع شد، با وجود اینگه حسابی خسته بودی و خوابت میومد
اصلا کم نذاشتی و کلی رقصیدی
ببین چقدر چشمات خسته اس و خواب داری
واقعا نمیدونم تو و حدیث اینجا داشتین چکار میکردین
فقط به نظرم صحنه جالبی اومد و ازش عکس گرفتم
اینجا هم حنا گذاشتی به دستات
الهی که همیشه دلت شاد باشه نازنینم
خاله سمیرا الهی که خوشبخت باشی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی