عروسی دختر خاله
نازنینم
چون جدیدا نشستن و تایپ کردن کمی برام سخت شده دیر به دیر برات مینویسم
تقریبا یک ماه پیش عروسی دختر خاله باباجون بود
تازگیا خیلی بیشتر به باباجون نزدیک شدی
تو مهمونی های خونوادگی کنار باباجون مینشینی
تو مراسم ها هم بیشتر تو قسمت مردونه هستی
خوب هیچی نباشه در آستانه ی سه سالگی هستی و مردی شدی برای خودت
روز عروسی نهار رو خونه خاله سارا بودیم
بعد هم تو و باباجون اومدید خونه از ساعت چهار بعد از ظهر که من رفتم آرایشگاه پیش باباجون بودی
وقتی رفتیم سالن هم مستقیم با باباجون رفتی قسمت مردونه
بعد از اینکه تو و باباجون شامتون رو خوردید و آخرای مراسم بود اومدی تو قسمت زنونه
اونقدر خوابت میومد که وقتی تو ماشین نشستیم گفتی بریم خونه
رفتیم دم خونه خاله سارا و تا باباجون تو مراسم شرکت کنه و ما تو ماشین بمونیم
اما همینکه دم خونه خاله سارا گوسفندی رو که برای قربونی آوورده بودن دیدی خوابت پرید
خلاصه که شب خاطره انگیزی بود
خوشبخت باشی بانو