تولدت مبارک
عزیزکم
بیستم آبان ماه یکی از روزهای طلایی تقویم زندگیمونه
روزی که هیچ وقت از یادمون نمیره
امسال بیستم آبان ماه رو خونه ی عزیز و بابایی بودیم
اونا هم یه جشن کوچیک برات گرفتن
کلا لذت بخش ترین بخش جشن تولد برات، بخش کیکش...
اما اون روز اونقدر واسه تزیین وقت گذاشتین که کلی کیف کردی
ظهر با، بابایی عبدالله و علیرضا رفتی تو پارکینگ و یه عالمه بادکنک باد کردی
و عصر با حمیدرضا و علی خونه رو تزیین کردید
عاااشق اینی که همه برات دست بزنن و شعر تولدت مبارک رو بخونن
از چند روز قبل همش میپرسیدی کی تولدم میشه همه برام بخونن:
تولد تولد تولدت مباااارک و ...
میدونی که چقدر باب اسفنجی رو دوست داری
امسال شرایط طوری شد که بدون هماهنگی همه چیزت باب اسفنجی شد
کیک و کلاه و شمعت و لباسی که دایی بهمن و زن دایی برات گرفتن
و این تولدت رو لذت بخش تر کرده بود برات
وای که فوت کردن شمعت پروسه ای بود
اول فوت کردن تکی که اصلا فرصت نمیدادی ازت عکس بگیرم
همینکه شمع روشن میشد رو هوا فوتش میکردی
الان نزدیک به بیست تا عکس از فوت کردن شمع دارم که هیچکدوم قابل استفاده تو وبلاگت نیس
بعد هم که فوت کردن دسته جمعیتون!!!!!
موقع نصف کردن کیک به دایی بهمن سفارش دادی که دندونای باب اسفنجی رو بده تو بخوری!!!
واقعا دستشون درد نکنه که اون شب رو برات یک شب شاد و خاطره انگیز کردن
(اگه مطلبی یادم اومد دوباره پست رو ویرایش میکنم)