عزیز دل مامان ایلیاعزیز دل مامان ایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه سن داره

نبض زندگی "ایلیا"

شروع دوباره...

قصه ی ماهی قرمز

1395/1/20 21:11
نویسنده : مامان فاطیما
151 بازدید
اشتراک گذاری

ایلیا جونم

خونه ی عزیز از بیست روز مونده به عید پر بود از ماهی قرمز

فک کنم پونزده تایی بودن

هر صبح که از خواب بیدار میشدی با ذوق فراوون میرفتی نگاشون میکردی

وقتی خاله آذرخش یه ماهی قرمز بهت داد گذاشتیش کنار تنگ عزیز

اما نذاشتی ماهیت رو بندازم توی اون تنگ

ماهی های عزیز یکی یکی میمردن

و تو میگفتی ماهی های عزیز غیب میشن!!!

یه روز ماهی کوچولوت مرد و اومد روی آب

قبل از اینکه عزیز ببینه تو دیده بودیش

صدااام کردی و گفتی چراااا ماهیم شنا نمیکنه؟؟؟؟؟؟؟! چرا اینجوری شده!!

عزیز بهت گفت ماهی خوابیده و وقتی حواست نبود

ماهیتو از تنگت گرفت و یکی از ماهی های خودش رو انداخت توی تنگ

تو هم خوشحااال از اینکه ماهیت بیدار شده

شب سال نو ماهی قرمزت رو آووردیم خونه

این چند روز همش نگاه میکردی بهش و میگفتی دوباره عید میذارمت تو هفت سین

تا اینکه امروز دیدم ماهی کوچولوت بی حال شده

ترسیدم بمیره و دیدن تنگ خالیش ناراحتت کنه

واسه همین بهت گفتم ماهی کوچولو دوست داره بره پیش مامانش میزاری بره؟

گفتی اگه بره وقتی دوباره عید شد چی بزارم تو هفت سین؟

گفتم خاله آذرخش یکی دیگه میده بهت

گفتی پس بهش بگو ایندفه ماهی سبز بده!!

و با باباجون رفتید ماهی رو انداختید تو جوی آب

تا بره و برسه به دریا

پیش مامانش!

 

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)