عزیز دل مامان ایلیاعزیز دل مامان ایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

نبض زندگی "ایلیا"

شروع دوباره...

دوره همی

1395/2/3 13:05
نویسنده : مامان فاطیما
106 بازدید
اشتراک گذاری

ایلیا جونم

چند روز پیش مهمون خونه ی خاله سمیرا و سایدا جون بودیم

قرار بود اون روز با باباجون بری کلاس نقاشی

اما ترجیح دادم بیای اونجا و با بچه ها بازی کنی

تو و غزل جون و سایدا جون خیلی خوب و قشنگ همبازی بودید

من جایی نشسته بودم تا بتونم ببینمتون و خیالم راحت باشه

دائم من رو میبردی تو اتاق و اسباب بازیهای سایدا که شبیه تو بود رو بهم نشون میدادی

و میگفتی منم اینو دارم!

یه اتفاق جالب که افتاد این بود که وقتی حرفی میزدی یا کاری میکردی که غزل یا سایدا خنده شون میگرفت

بارها و بارها اون کار رو تکرار میکردی تا بخندن

خیلی برام جالب بود که تو این سن لذت میبری از خندون اون ها!

خاله سمیرا زحمت کشیده بود و یه عالمه خوراکی خوشمزه آماده کرده بود

که تو بیشتر از همه از چیز کیکش خوشت اومده بود

و البته دوغ که نوشیدنی مورد علاقه اته

 

البته تو این عکس ها دیگه سفره ترکیده و چیزی از خوراکی ها نمونده

و در آخر چقدر سخت بود گرفتن عکس دست جمعی از شما

آخه ما بیسیار ظالمانه انتظار داشتیم شما صاف و مرتب و اتو کرده بنشینید

که واقعا غیر ممکن بود

 

روز خیلی خوبی

هرچند چون دیر رفتم کم باهاشون بودیم اما خیلی خوش گذشت

 

تاریخ: سه شنبه سی و یکم فروردین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)