دوره همی
ایلیا جونم
چند روز پیش مهمون خونه ی خاله سمیرا و سایدا جون بودیم
قرار بود اون روز با باباجون بری کلاس نقاشی
اما ترجیح دادم بیای اونجا و با بچه ها بازی کنی
تو و غزل جون و سایدا جون خیلی خوب و قشنگ همبازی بودید
من جایی نشسته بودم تا بتونم ببینمتون و خیالم راحت باشه
دائم من رو میبردی تو اتاق و اسباب بازیهای سایدا که شبیه تو بود رو بهم نشون میدادی
و میگفتی منم اینو دارم!
یه اتفاق جالب که افتاد این بود که وقتی حرفی میزدی یا کاری میکردی که غزل یا سایدا خنده شون میگرفت
بارها و بارها اون کار رو تکرار میکردی تا بخندن
خیلی برام جالب بود که تو این سن لذت میبری از خندون اون ها!
خاله سمیرا زحمت کشیده بود و یه عالمه خوراکی خوشمزه آماده کرده بود
که تو بیشتر از همه از چیز کیکش خوشت اومده بود
و البته دوغ که نوشیدنی مورد علاقه اته
البته تو این عکس ها دیگه سفره ترکیده و چیزی از خوراکی ها نمونده
و در آخر چقدر سخت بود گرفتن عکس دست جمعی از شما
آخه ما بیسیار ظالمانه انتظار داشتیم شما صاف و مرتب و اتو کرده بنشینید
که واقعا غیر ممکن بود
روز خیلی خوبی
هرچند چون دیر رفتم کم باهاشون بودیم اما خیلی خوش گذشت
تاریخ: سه شنبه سی و یکم فروردین