خانه ی بازی باربد
عزیزکم
ده روزی بخاطر بیمار شدن باباجون تو خونه موندیم و جایی نرفتیم
حتی خونه ی عزیز و مامانی
بعد از خوب شدن باباجون و برگشتش به سرکار
واسه اینکه روحیه ات عوض شه یه روز تصمیم گرفتم ببرمت بیرون
تا واسه اولین بار بعد از به دنیا اومدن داداش تنها بریم پارک
چون هوا سرد بود بردمتون پارک سر پوشیده
اینبار بر خلاف دفعه های قبل عاااشق استخر توپ بودی و بیشتر وقتت رو اون تو گذروندی
ماشاالله اونقد بزرگ شدی که به نظرم میومد همه وسیله های بازی برات کوچیکه...
شکر خدا خیلی بهت خوش گذشت اونقد که رضایت نمیدادی بریم خونه و ناچارا...
مجبور شدیم بریم پارک بردیا
امیدوارم بازم فرصتی دست بده تا بتونم ببرمت بیرون
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی