ایلیا و باباجون
نازنینم
پسر کوچولوی من روز به روز بیشتر شبیه باباجون میشی
روز به روز بیشتر وابسته به باباجون میشی
عادت کردی که شبا حتما باباجون برات بخونه تا بخوابی
عاشقم من
عاااااشقی بی قرارم
کس ندارد، خبر از دل زارم
آرزویی جز تو در دل ندارم...
همینکه باباجون شروع میکنه به خوندن چشمات رو میبندی و آروم میشی
اگه نخونه چشماتو باز میکنی و نگاهش میکنی
باباجون اونقدر برات میخونه تا خوابت ببره
از وقتی خیلی کوچولو بودی
علاوه بر اینکه مامانی و عزیز تو رو میبردن حموم
باباجون هم تو رو میبرد
حالا هم که بزرگ شدی و عاشق آب بازی با باباجون
من به فدای اون خنده ی شیرین و کیف کردنت
با مهارت کناره های وان رو میگیری و پا میزنی بعد ذوق میکنی و میخندی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی