عزیز دل مامان ایلیاعزیز دل مامان ایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

نبض زندگی "ایلیا"

شروع دوباره...

دو ماهگی

بیست و یکمین روز از دی از راه رسید دو ماهت پر شد ناز پسرم باید واکسن دو ماهگیت رو بزنی پسر پهلوون من... از 12 ساعت قبل از اینکه بریم واکسن بزنیم بهت قطره استامینوفن دادم تا تب نکنی بابا عبدالله و عزیز طاهره اومدن دنبالمون رفتیم واسه واکسن زدن علی کوچولو هم اومده بود           وقتی رفتیم درمانگاه قد و وزن شما گل پسرم رو گرفتن و گفتن عالیه تو دو ماه وزنت 2 و 200 بالا رفته بود 6 سانت هم قدت بلند شده بود بعد بهت دو تا واکسن زدن و یه قطره بهت دادن زیاد گریه نکردی آخه پهلوونی بعد از واکسن زدن رفتیم خونه مامانی... و شب هم رفتیم حسن آباد تا دو روز بهت قطره میدادم تب نکر...
15 بهمن 1391

اولین بار تکیه حسن آباد

دردونه ی من خیلی وقت ننوشتم و خیلی حرف هست واسه گفتن امیدوارم چیزی رو جا نندازم امروز یکشنبه 15 بهمن، تا 5 روز دیگه تو وارد چهارمین ماه زندگیت میشی خدایا شکرت چهاردهم دی اربعین امام حسین(ع) بود چون شما گل پسرم چند روز مونده به ماه محرم بدنیا اومده بودی من و شما نتونسته بودیم تو هیچ کدوم از عزاداری ها شرکت کنیم اولین بار بود که با تو میرفتم به مجلس عزاداری سالار شهیدان رفتیم تکیه ی روستای حسن آباد(واسه اولین بار) خاله مریم نذری میداد                                &nbs...
15 بهمن 1391

لحظه های عاشقی...

به نام خداوندی که مهربانتر از او سراغ ندارم لحظه لحظه ثانیه ثانیه هربار که نفس میکشم و نفس میکشی در کنارم خدا را شاکرم گویی در رویایی شیرینم و هنوز بودنت باورم نشده چه روزهای شیرینیست روزهایی که با لبخند تو شروع میشود و چه شب های سپیدیست شبهایی که من و تو کنار هم بیداریم چقدر زیباست به تماشا نشستن لحظه لحظه ی رشد و بالندگی تو نمیدانم کی و چطور با این زبان جدید آشنا شدم، اما حالا زبان کودکی را میدانم که سخن گفتن نمیداند و برای تمام این ها فقط میتوانم بگویم لااله الاالله                         خدایی جز تو ...
15 بهمن 1391

ایلیا

سلام بالاخره حلقه ی ختنه ی ایلیا جونم افتاد 14 روز طول کشید دیگه داشتیم نگران میشدیم قرار بود فردا ببریمش پیش دکترش که امروز صبح خدا رو شکر حلقه اش افتاد و راحت شد   آخیش راحت شدم پسرگلم از بعد از چهلمین روزت شبا خیلی بهتر میخوابی صبح هم وقتی بیدار میشی خیلی خوش اخلاقی به صدا خوب واکنش نشون میدی خوب ارتباط برقرار میکنی مخصوصا با باباعلی این عکس رو امروز ازت گرفتم وقتی داشتی با باباجون بازی میکردی ...
15 دی 1391

تشک بازی

خیلی خوب با اسباب بازی های صدا دار و رنگی ارتباط برقرار میکنی توی تشک بازی حسابی کیف میکنی مخصوصا از آینه تشک بازی خیلی خوشت میاد و چشم بر نمیداری ازش                ...
5 دی 1391

خرگوش کوچولو

خرگوش کوچولوی من                  قربونت برم که دهنت از تعجب وا مونده این روزا دائم سعی میکنی باهامون حرف بزنی خیلی زوده اما از خودت صدا در میاری آغوووووووون                    به امید روزی که با صدای قشنگت منو باباعلی رو صدا کنی... ...
5 دی 1391

18 ام مطب دکتر سیف هاشمی

سلام عزیزم ایلیای من دقیقا از روزی که بدنیا اومدی دائم شیر بالا میاری اولین بار 21 آبان صبح تولدت اونقدر بد شیر بالا آووردی که از ترس داشتم سکته میکردم اومدن و تو رو بردن همه چیز خوب بود پرستاری که تو رو آوورد میخندید و میگفت ماشاالله چه زوری داره...سه نفری حریفش نبودیم بعد از اون شیر بالا آووردنت ادامه داشت اما خوب یاد گرفته بودم چجوری ازت مراقبت کنم تا اینکه شیربالا آووردنت بیشتر شد 11ام بردیم پیش امین بیدختی بهت دارو داد اما فایده ای نداشت 13 ام بردیم پیش رضایی برات سونو نوشت رفتیم سونو و شکر خدا همه چی خوب بود اما شیر بالا آووردن تو ادامه داشت تا اینکه 18 ام رفتیم پیش سیف هاشمی گفت شیر من زیاده و این باعث میشه...
4 دی 1391