ایلیا جونم هجدهم شهریور ماه تولد عمه عارفه بود الان مدتی بود که دلت میخواس برا عمه عارفه یه عروسک بخری و همش میپرسیدی پس کی تولد عمه میشه اون روز از صبح خونه ی مامانی بودیم اما خوب جشن تولد عمه جون شب بود برف شادی و نخ شادی که بابایی محمد اون شب خریده بود حسابی دلا رو شاد و لبا رو خندون کرد... همه ی بخش های تولد اون شب رو دوست داشتی و بهت خیلی خوش گذشت فقط تا کارامون تموم شه و برسیم به قسمت کیک خوردن حسابی کلافه شدی دیگه داشت کار به گریه میرسید که بابایی و مامانی گفتن زودتر کیک رو ببریم اینجا هم دیگه کم آووردی عمه عارفه ی مهربون تولدت مبارک.... دلت شاد ... لبات...