حنابندون
نازنینم چند روز پیش حنابندون سمیرا جون (دختر خاله ی باباعلی ) بود از صبح حسابی ذوق داشتی و منتظر بودی تا شب بشه و بری عروسی شب گه رفتیم خونه ی خاله همینکه آهنگ قطع میشد شاکی میشدی قبل از اومدن عروس هم دایم سراغ عروس رو میگرفتی وقتی عروس اومد و جشن شروع شد، با وجود اینگه حسابی خسته بودی و خوابت میومد اصلا کم نذاشتی و کلی رقصیدی ببین چقدر چشمات خسته اس و خواب داری واقعا نمیدونم تو و حدیث اینجا داشتین چکار میکردین فقط به نظرم صحنه جالبی اومد و ازش عکس گرفتم اینجا هم حنا گذاشتی به دستات الهی که همیشه دلت شاد باشه نازنینم خاله سمیرا الهی که خوشبخت باشی ...