عزیز دل مامان ایلیاعزیز دل مامان ایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

نبض زندگی "ایلیا"

شروع دوباره...

مهد کودک مامان

ماه مبارک رمضان از راه رسیده و ما طبق برنامه ی هر سال روزا خونه ایم و موقع افطار میریم خونه مامان بزرگا تو هم که عادت نداری خونه باشی برا اینکه حوصله ات سر نره و تو خونه بهونه گیری نکنی یه برنامه ریختیم از ساعت نه صبح تا ساعت سه که بابا میاد خونمون مهد کودکه کلی برنامه ی شاد که هر کدوم زمانش بیست دقیقه اس برا اینکه زیادم طولانی نشن بعد از هر برنامه یک کتاب برات میخونم و بعد زنگ بعدی شروع میشه اینم عکسایی که از چندتا از زنگامون گرفتم زنگ اول: بازی با اسباب بازی هایی که در شرایط عادی بخاطر داداش نمیاریمشون زنگ دوم لگو بازی: زنگ سوم فوتبال: که تو و داداش عاشقشین مجبورم میکنی تو روز چند بار ای...
12 خرداد 1396

عکسای رنگی رنگی داداشا به این قشنگی

نوروز امسال تو و داداش کنار هم روزای شادی داشتید... تو فوق العاده زیاد داداش رو دوست داری محمد مهدی هم خیلی تو رو دوست داره منتها روش های ابراز محبتش یه کم خاصه ببخش پسرکم اگه گاهی که هیجان زده میشه موهات رو میکشه ببخش پسرکم اگه وقتی تو رو میخواد ببوسه گاهی گازت میگیره ببخش پسرکم اگه وقتی داری تی وی میبینی هوس میکنه کنارت دراز بکشه و اشتباهی رو سرت میشینه از حق نگذریم توام گاهی ناخواسته داداش رو اذیت میکنی وقتی دوست داری باهاش کشتی بگیری وقتی دلت نمیخواد اسباب بازیهای مورد علاقه ات رو بدی بهش وقتی اصرار داری باهاش بازیهایی بکنی که مناسب سنش نیس   با وجود همه ی اینها من میدونم که خیل...
23 فروردين 1396

یلدا و هزار و پانصد روزگی

میگم برگای پاییز برقصن عاشقونه برای این نگاهت که شاد و مهربونه پسرک پاییزی من پاییز ثانیه ثانیه گذشت به اندازه ی تموم برگ های پاییزی برات آرزوهای خوب دارم پادشاه پاییزی من یلدا دست های پاییز رو عاشقانه تو دست زمستون میذاره یادت باشه همیشه دست پادشاه زمستونی خونمون رو تو دستات بگیری یلدای امسال رو کنار مامان بزرگ باباعلی (بی بی لیلا ) بودیم یک شب گرم کنار بزرگتر ها ... که با بارش برف زیباییش صد چندان شد... پسرکم یلدای امسال همزمان بود با هزار و پونصدهمین روز بدنیا اومدنت... یلدات مبارک هزار و پونصد روزگیت مبارک عاشقتم ای تموم تار و پودم ...
1 دی 1395

همبازی

اونقد از بازی کردن با داداش لذت میبری که خستگی از تنم میره بیرون اما خوب شیوه ی بازیت یه کم برا سن و سال داداش نا مناسب و باید چهار چشمی حواسم بهت باشه! بدبختی اینجاس که اون فسقلیم پا به پاااته و میخنده از کارهات! یه موقع هایی وسط بازیتون میگم نکن ایلیا داداش دردش میاد یا خطرناکه! میگی اون که داره میخنده!! واقعا نمیدونم چی باید بگم اینجور وقتا! ...
1 دی 1395