زمان مثل برق و باد میگذرد...
عزیزه دردانه یه وقتایی که بر میگردم به گذشته یه وقتایی که فکر میکنم به این بیست و چند ماه باورم نمیشه سرعت گذر زمان خیلی زیاده همین دیروز بود لحظه ای که پرستار با خنده تو رو به من نشون داد و گفت پٍسسسسسسسسسَره! لحظه ای که با شنیدن اولین صدای گریه ات تموم ناراحتی ها و ترس و دلهره ام از یادم رفت و با اون حالم میگفتم جااااااااان فدای صدات شم! و دکتر بیهوشی به شوخی میگفت خوبه الان بیهوشت کنم؟! خدایا! شکرت چهار روز از ورودت به بیست و سومین ماه زندگیت میگذره مبارک باشه عزیزکم ایلیای بیست و دو ماهه و چهار روزه - ایلیای ده روزه ...