عید فطر
ایلیای من
امسال عید فطر به خاطر تو گل پسرم نتونستیم بریم نماز عید فطر
آخه باید صبح زود میرفتیم و تو خواب بودی
واسه عید دیدنی رفتیم خونه ی بابابزرگ باباجون
اونجا غریبی میکردی، آخه خیلی وقت بود که بابابزرگ رو ندیده بودی و نمیشناختیش
کمی طول کشید تا یخت باز بشه...
بعدش واسه نهار رفتیم خونه ی مامانی
شام رو هم خونه ی عزیز بودیم
راستی این برنامه ی تموم عیدامونٍ
فردای عید فطر باباجون یه برنامه ی پیک نیک در منزل ترتیب داد
واسه اینکه فکر میکرد بیرون رفتن به من و تو خوش نمیگذره و به تو سخت میگذره
وسایل گردش دو سه ساعت بیرون از خونه رو آماده کردیم و رفتیم تو حیاط
چهار ساعتی تو حیاط بودیم، خیلی خوب بود و توام استقبال کردی
برخلاف بیرون رفتن های قبل که موقع خوابت کلافه میشدی اینبار خیلی راحت بودی
شاید تو هم آرامش خونه رو حس میکردی!
پسرکم این کلاه کاملا به صورت نمادین رو سرتٍ
حواست رو پرت کردم تا بزاری موقع عکس رو سرت باشه
به شدت از کلاه بدت میاد!!!!!!!!
من موندم زمستون باید چیکار کنم!
خشونت؟!!!
خوب باشه دیگه کلاه سرت نمیکنم!!!
و اون روز اولین جوجه کباب عمرت رو خوردی
و من فهمیدم علاوه بر چهرت علایق غذاییت هم کاملا شبیه باباجونٍ
(نوزدهم مرداد)