عزیز دل مامان ایلیاعزیز دل مامان ایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه سن داره

نبض زندگی "ایلیا"

شروع دوباره...

عید فطر

1392/6/17 12:34
نویسنده : مامان فاطیما
382 بازدید
اشتراک گذاری

ایلیای من

امسال عید فطر به خاطر تو گل پسرم نتونستیم بریم نماز عید فطر

آخه باید صبح زود میرفتیم و تو خواب بودی

واسه عید دیدنی رفتیم خونه ی بابابزرگ باباجون

اونجا غریبی میکردی، آخه خیلی وقت بود که بابابزرگ رو ندیده بودی و نمیشناختیش

کمی طول کشید تا یخت باز بشه...

بعدش واسه نهار رفتیم خونه ی مامانی

شام رو هم خونه ی عزیز بودیم

راستی این برنامه ی تموم عیدامونٍ لبخند

فردای عید فطر باباجون یه برنامه ی پیک نیک در منزل ترتیب داد

واسه اینکه فکر میکرد بیرون رفتن به من و تو خوش نمیگذره و به تو سخت میگذره

وسایل گردش دو سه ساعت بیرون از خونه رو آماده کردیم و رفتیم تو حیاط

چهار ساعتی تو حیاط بودیم، خیلی خوب بود و توام استقبال کردی

برخلاف بیرون رفتن های قبل که موقع خوابت کلافه میشدی اینبار خیلی راحت بودی

شاید تو هم آرامش خونه رو حس میکردی!

ایلیا و گردش

پسرکم این کلاه کاملا به صورت نمادین رو سرتٍ

حواست رو پرت کردم تا بزاری موقع عکس رو سرت باشه

به شدت از کلاه بدت میاد!!!!!!!!

من موندم زمستون باید چیکار کنم!

میزنم تو مخت!

خشونت؟!!!

خوب باشه دیگه کلاه سرت نمیکنم!!!

و اون روز اولین جوجه کباب عمرت رو خوردی

و من فهمیدم علاوه بر چهرت علایق غذاییت هم کاملا شبیه باباجونٍ 

(نوزدهم مرداد)

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مامان غزل
18 شهریور 92 1:34
به به کتری و قوری و چای ییییییییییییییییییییی
مامان غزل
18 شهریور 92 1:35
راستی مامان ایلیا تو هنوزم با فلاسک چایییییییییی می خوری؟؟؟؟
مامان حدیث
18 شهریور 92 23:41