عزیز دل مامان ایلیاعزیز دل مامان ایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

نبض زندگی "ایلیا"

شروع دوباره...

تفلد تفلد تفلدت مبارک

1392/8/13 12:55
نویسنده : مامان فاطیما
454 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دردانه ام

این پست مربوط به دو جشن تولدی که برات گرفتیم

پسر کوچولوی من، اولین سالگرد تولدت (بیستم آبان نود و دو) همزمان با ماه محرم شده

و نزدیک به روزهای شهادت اباعبدالله الحسین(ع)

برای همین من و باباجون تصمیم گرفتیم

به حرمت این روزها جشن تولدت رو قبل از ماه محرم برگزار کنیم

چون امسال هنوز کوچولویی و خوب متوجه نمیشی دو تا مهمونی کوچیک گرفتیم

تا فقط به مناسبت یه ساله شدنت دور هم باشیم

قرار شد به مهمون ها نگیم که مهمونی به مناسبت تولد توء تا اون ها هم تو زحمت نیفتن

 گل

اولین مهمونی روز جمعه سوم آبان ماه برگزار شد

واسه شام

بابایی و عزیز

دایی منصور و زن دایی و زهرا و نازنین

خاله منیژه و عمو مرتضی و آناهیتا (وحید نیومده بود!)

دایی بهمن و زن دایی و علیرضا و حمید رضا

خاله منیره و عمو محمد حسن و علی

نه نه مرصع (مامان عزیز)

رو دعوت کرده بودیم

حمید رضا خبر داشت که این جشن به مناسبت تولد تو برگزار شده

واسه همین روز جمعه زودتر اومد و خونه رو یه کم تزئین کرد

کلی بادکنک داشتی که عزیز موقع خرید سیسمونی برات گرفته بود

اولش از بادکنک میترسیدی و وقتی باد میکردیم خودت رو تو بغل ما مینداختی

اما کم کم ترست ریخت و یه عالمه کیف کردی از بادکنک بازی

تفلدصبح تولد، در حال تزئین خونه

 

تفلدعکس خودت رو روی میز دیدی و ذوق کردی

 

بعد از تولد علیرضاجون که کیک و شمع رو دیدی و هیجان زده شدی

این چند وقت شمع روشن میکردم و بهت یاد دادم که فوت کنی

واسه همین روز تولدت بلد بودی شمع رو فوت کنی! واسه همه جالب بود فوت کردنت

هرچند فوت هات اونقدر ضعیف بود(ناز نفس ت ) که شمع خاموش نشد

و دختر دایی زهرا تا به خودمون بجنبیم طی یک عملیات انتحاری

این مسئولیت خطیر رو انجام داد

چشماتو قربونفدای اون چشمات که باز یه چیز جدید دیدی و گرد شد!

فوتایلیا جون در حال فوت کردن شمع روی کیک

فوت

ایلیا و زهرا شمع رو فوت کردن


کلا پسر خوبی بودی، و کاری به من نداشتی، چون بچه ها باهات بودن سرگرم بودی

و فقط وقتی گرسنه ات میشد یاد من میفتادی

هرچند ما نگفته بودیم جشن تولدته تا کسی کادو نیاره

اما خبرگذاری حمیدنیوز کار خودش رو کرد!

وقتی بچه ها داشتن با شور و شوق کادوهای تو رو باز میکردن

تو داشتی تو آشپزخونه شیر میخوردی

ایشاالله سال های بعد خودت کادوهاتو باز میکنی

تولد


گل

دومین مهمونی جمعه دهم آبان بود

بابایی و مامانی و عمه زهرا و عمه عارفه از صبح مهمونمون بودن

یه جمع کوچیک از کسایی که دوسشون داری

اون روزم یه کیک گرفتیم

و تو دوباره سعی کردی شمع رو فوت کنی

اینبار باباجون بجات شمع رو فوت کرد

تولدایلیا بغل مامانی، تلاش برای گرفتن کیک

تفلد

آخر شب که مهمونامون میخواستن برن دل نمیکندی!

و مجبور شدن تو رو با خودشون ببرن و حسابی دورت بدن تا رضایت بدی بیای بغلمون

قرار بود یه برگه برات درست کنم تا هرکس برات یه جمله بنویسه تا برات یادگار بمونه

اما فرصتش نبود

خوب هنوز چند روزی تا بیستم فرصت هست

عکس برگه ی یادگاریت و متنش رو بعدا برات میزارم تو وبلاگت...

همینطور لیست تموم هدیه هایی که تو این یه سال گرفتی.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

خاله مریم(مامان محمد معین)
13 آبان 92 16:13
تولد تولد تولدت مبارک الهی صد ساله شی نه صد و بیست ساله شی نه صد و بیست سال کمه همیشه زنده باشی همیشه زیر سایه مامان و بابا باشی مبارکت باشه ناز پسر. خوش به حالت که تولد دار شدی خاله جون اونم دوتا دوتا . من تولد رو خیلی دوست دارم بخصوص قسمت هدیه ها و کیکش رو. هرچند همیشه وقتش کمه.
مامان غزل جون
13 آبان 92 23:34
سلام ایلیا جونی تولدت مبارک خاله جوووووووووووووون خونتون با تزئینات تولدت خیلی قشنگ تر شده ایشاالله صد و بیست سال عمر با عزت داشته باشی