عزیز دل مامان ایلیاعزیز دل مامان ایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه سن داره

نبض زندگی "ایلیا"

شروع دوباره...

اولین سفر به شمال

1392/7/28 14:06
نویسنده : مامان فاطیما
259 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ایلیای بزرگ من

چهارشنبه دهم مهر ماه واسه اولین بار رفتیم سفر به چندتا شهر شمالی...

ایلیا

زیاد رفتیم سفر

اما این اولین سفری بود که من و تو و باباجون تنهایی رفتیم

سفرمون رو صبح چهارشنبه شروع کردیم

...........

................

..............................

وقتی رسیدیم ساری رفتیم مهمانسرا و ساک هامون رو گذاشتیم

بعد هم رفتیم ساحلٍ فرح آباد

نمیدونم واست نوشته ام یا نه اما عااااشق آب و حمومی

اونجا هم با دیدن اونهمه آب متعجب شده بودی

اینجووووریچشمک:

دریااا

 از دیدن آب خوشحااال شده بودی و هیجان زده، از تو بغلم خودتو خم میکردی به طرف آب...

هوا گرم بود و شرجی اما اونقدر گرم نبود که جرات کنم بزارم بری تو آب

تا غروب لب ساحل بودیم

دریا

تو مسیر پسر آرومی بودی فقط اواخر راه کمی خسته شدی و دلت میخواست رو زمین بنشینی

فکر نمیکردم بالاخره از تو بغل من بودن هم خسته بشی!!!

شب اونقدر خسته بودی که از ساعت نه شب خوابت برد

تو مهمانسرا قبل از خوابیدنت اونقدر دنبالت اومدم که به اینور و اونور نخوری داشتم بیهوش میشدم

خوب خونه ی خودمون حسابی ایمن شده

اما اونجا همه چیز به نظر خطرناک میومد

به تو که خیلی خوش میگذشت چون من و باباجون فقط کنارت بودیم و باهات بازی میکردیم

1

صبح پنج شنبه رفتیم گرگان

پارک جنگلی النگدره

جنگل

و تو راه برگشت بندر گز

گز

تو کل مسیر هر جا که پیاده میشدیم و بچه ها رو میدیدی ذوق میکردی

تو راه خیلی ها ازمون پرسیدن که تو دخملی؟!

واسم عجیب بود که به نظرشون شبیه دخملا میومدی!! (بسکه خوشچلی جیگرم ماچ )

صبح جمعه تو ادامه ی سفرمون رفتیم جویبار

باغ وحش ساری (که تو اصلا استقبال نکردی)

و ظهر ساعت سه رفتیم لب ساحل

از قبل برنامه ریزی کرده بودیم ظهر بریم که تو بتونی کمی آب بازی کنی

واااای عزیزکم اونقدر از آب بازی خوشت اومد که حد نداشت

بعدشم کنارٍ شن های خشک نشستی و یه عالمه شن بازی کردی

 

 دریا

 

دریا

 وقتی اومدیم مهمونسرا بردیمت حموم و خوابیدی

از فرط خستگی تا صبح حتی واسه شیر خوردن بیدار نشدی

وسوسه شدم از این شن های ساحلی ببرم خونه!!!!!!!!!!!!

ایلیا

 صبح شنبه برگشتیم به طرف سمنان

با عزیز و بابایی قرار داشتیم که کیاسر ببینیمشون

1

نهار رو با اونها بودیم

و بعدازظهر روانه گشتیم به سوی دیارمان

این بود سفرنامه ی شمال

 

1

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

مامان غزل
18 مهر 92 11:25
سلام پسر طلا خوش گذشت شمال؟؟؟ مامانت تو یک سفر چقد لباساتو عوض کرده آفرین به مامان با سلیقه و تمیزت موهاتم خشنگ شده تو پسر خوبی هستی شیطون بلا راستی خاله مریم هم داره یه نی نی میاره به نام محمد معین اگه دوست داشتی به وب اونم سر بزن آدرسش تو لینک وب غزله بوووووووووووووس
khan daei
7 آبان 92 11:29