اولین سفر به شمال
سلام ایلیای بزرگ من
چهارشنبه دهم مهر ماه واسه اولین بار رفتیم سفر به چندتا شهر شمالی...
زیاد رفتیم سفر
اما این اولین سفری بود که من و تو و باباجون تنهایی رفتیم
سفرمون رو صبح چهارشنبه شروع کردیم
...........
................
..............................
وقتی رسیدیم ساری رفتیم مهمانسرا و ساک هامون رو گذاشتیم
بعد هم رفتیم ساحلٍ فرح آباد
نمیدونم واست نوشته ام یا نه اما عااااشق آب و حمومی
اونجا هم با دیدن اونهمه آب متعجب شده بودی
اینجووووری:
از دیدن آب خوشحااال شده بودی و هیجان زده، از تو بغلم خودتو خم میکردی به طرف آب...
هوا گرم بود و شرجی اما اونقدر گرم نبود که جرات کنم بزارم بری تو آب
تا غروب لب ساحل بودیم
تو مسیر پسر آرومی بودی فقط اواخر راه کمی خسته شدی و دلت میخواست رو زمین بنشینی
فکر نمیکردم بالاخره از تو بغل من بودن هم خسته بشی!!!
شب اونقدر خسته بودی که از ساعت نه شب خوابت برد
تو مهمانسرا قبل از خوابیدنت اونقدر دنبالت اومدم که به اینور و اونور نخوری داشتم بیهوش میشدم
خوب خونه ی خودمون حسابی ایمن شده
اما اونجا همه چیز به نظر خطرناک میومد
به تو که خیلی خوش میگذشت چون من و باباجون فقط کنارت بودیم و باهات بازی میکردیم
صبح پنج شنبه رفتیم گرگان
پارک جنگلی النگدره
و تو راه برگشت بندر گز
تو کل مسیر هر جا که پیاده میشدیم و بچه ها رو میدیدی ذوق میکردی
تو راه خیلی ها ازمون پرسیدن که تو دخملی؟!
واسم عجیب بود که به نظرشون شبیه دخملا میومدی!! (بسکه خوشچلی جیگرم )
صبح جمعه تو ادامه ی سفرمون رفتیم جویبار
باغ وحش ساری (که تو اصلا استقبال نکردی)
و ظهر ساعت سه رفتیم لب ساحل
از قبل برنامه ریزی کرده بودیم ظهر بریم که تو بتونی کمی آب بازی کنی
واااای عزیزکم اونقدر از آب بازی خوشت اومد که حد نداشت
بعدشم کنارٍ شن های خشک نشستی و یه عالمه شن بازی کردی
وقتی اومدیم مهمونسرا بردیمت حموم و خوابیدی
از فرط خستگی تا صبح حتی واسه شیر خوردن بیدار نشدی
وسوسه شدم از این شن های ساحلی ببرم خونه!!!!!!!!!!!!
صبح شنبه برگشتیم به طرف سمنان
با عزیز و بابایی قرار داشتیم که کیاسر ببینیمشون
نهار رو با اونها بودیم
و بعدازظهر روانه گشتیم به سوی دیارمان
این بود سفرنامه ی شمال