عزیز دل مامان ایلیاعزیز دل مامان ایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه سن داره

نبض زندگی "ایلیا"

شروع دوباره...

شیطنت ها

1392/9/21 13:26
نویسنده : مامان فاطیما
638 بازدید
اشتراک گذاری

پاره ی وجودم سلام

این روزها فرصت یاری نمیکنه تا بیام و روزمرگی هات رو برات بنویسم

قبلا وقتی وبلاگی رو میخوندم که بعد از یه مدت خاموش میشد با خودم میگفتم نبودن فرصت بهونه ی مامانای بی حوصله اس

اما حالا میبینم که اینطوری نیست

تموم وقتم رو پر کردی شیرینم، یا مشغول بازی با تو و سرگرم کردنت هستم یا اینکه دارم جاهایی که بهم ریختی رو مرتب میکنم.

برگچند روز پیش مشغول شستن ظرف ها بودم، شاید پنج دقیقه هم نشد زمانی که ازت غافل بودم، دیدم داری میخندی و راه میری تو آشپزخونه منم ظرف ها رو میشستم و برات شعر میخوندم، کارم که تموم شد برگشتم دیدم کف آشپزخونه مثه رنگین کمون شده بود!!!

از کابینت ادویه ها، نمک، زردچوبه، پودر گل سرخ، زنجفیل و ... برداشته بودی و پاشیده بودی کف آشپزخونه و کلی از کار خودت و هنرنماییت ذوق زده شده بودی...

بعد از اون تموم درهای کابینت ها رو با پارچه بهم گره زدم

البته قبلش کش رو امتحان کردم، اونقدر کشیدی تا پاره شد!!

جدیدا خونه ی مامانی و عزیز هم که میریم اولین کاری که میکنم ایمن سازی کابینت هاست

برگبالا رفتن از بلندی ها رو خیلی دوست داری و این یه معضل بزرگ شده

بالا

رفتن بالای مبل و پایین اومدن رو خوب یاد گرفتی و یه کار عادی شده برات، پله های خونه ی عزیز رو هم که مثل باد میری بالا...

اما دردسر جدید بالا رفتن از دسته ی مبل هاست!

میری روی دسته ی مبل می ایستی که واقعا خطرناکه خونه ی ما که دسته ی مبل ها باریکه و هیچ تکیه گاهی نداری اون بالا

بالا

اینجا یه لحظه ازت غافل شدم داشتی خودت رو میکشیدی بالا بری روی اپن!

خونه ی عزیز میری رو دسته ی مبل و بعد میری روی اپن آشپرخونه میشینی

خونه ی مامانی هم طاقچه ی پذیراییشون و قاب هاش از دست تو در امان نیستن!

برگاتاقت و اسباب بازیهات رو حالا خوب میشناسی و باهاشون سرگرم میشی

البته واسه یه مدت کوتاه

کمد

وقتی در کمدت رو باز میکنم و جلوش می ایستی و دونه دونه اسباب بازیهات رو بر میداری هیجان زده میشی و یه مدت مشغول بازی تا من بتونم کمی به کارهام برسم

اما گاهیم کارم رو زیاد میکنی

مثلا اینجا داشتی با اسباب بازیهات بازی میکردی

ای جان

منم از فرصت استفاده کردم تا به گلدون ها آب بدم، وقتی برگشتم دیدم کشوی لباس هات رو کاملا خالی کردی و اسباب بازیهای دو طبقه ی اول کمدت که دستت میرسیده بهشون ریختی توش!

کارت خیلی بامزه و قشنگ بود

بغلت کردم یه عالمه ماچت کردم، واسه همین فکر کردی کار خوبی کردی و بعد از اون بیرون ریختن لباس هات واسه تو شد یه سرگرمی تازه و واسه من یه دردسر جدید!

برگداشت یادم میرفت

یه روز صبح که از خواب بیدار شدی به محض اینکه چشمای قشنگت رو باز کردی بلند شدی و ایستادی

اطرافت رو نگاه کردی ، شارژر موبایل روی مبل بود، گرفتی و بدو بدو رفتی سمت تلویزیون

منم داشتم نگاهت میکردم و این عکس رو ازت گرفتم

ایلیا

بعد پشتی رو که ما جلوی میزی تی وی گذاشتیم تا بالا نری از میز رو کشیدی جلو، شارژر رو انداختی پشتش، پشتی رو صاف کردی و با جذبه و جدیت انگار که کار خیلی مهمی انجام داده باشی برگشتی و رفتی

یه نیم ساعت بعدش قاب کوچیکی که عکس باباجون توش هست رو برداشتی و دوباره همون کار رو تکرار کردی منم دوربین رو گرفتم تا ازت عکس بگیرم

وقتی پشتی رو کشیدی کنار و پشتش رو دیدم از کارت خنده ام گرفت...

موش(فدای موهای قشنگت)

مثل موش یه عالمه چیز اون پشت قایم کرده بودی

فکر کنم از روز قبلش، گوشیٍ من، یه پرتقال، یه لنگه کفشت، سیم رابط دوربین و کامپیوتر و ...

 این روزها دائم باید منتظر دیدن چیزهای غیر منتظره باشم

چند روز بعدش یه صحنه ی شبیه به اون توی سطل برنج دیدم!!!!!

موشی

برگبرات یه سبد بزرگ اسباب بازی گرفتم

اسباب بازیهای بی خطر و توپ هات رو ریختم توش

روزا خالی میکنیش و تموم اسباب بازیهات رو پخش میکنی تو پذیرایی اون موقع است که اگه کسی وارد خونه بشه احتمالا فکر میکنه بمب منفجر شده

بمب

تو این هفته یه روز علی (پسرخاله ات) مهمون خونه مون بود

باهم بازی کردید و بهتون خوش گذشت، نزدیک به رفتن علی که شد من و اون دوتایی مشغول جمع کردن اسباب بازیها شدیم و تند تند اسباب بازیها رو میریختیم تو سبد

تو هم روی زانوهات نشستی و تند تند توپ هات رو قل میدادی زیر مبل ها

قربونت برم که اینقدر قشنگ خونه رو مرتب میکنی!!!!

غیر از این مدلی مرتب کردن علاقه ی زیادی به جارو زدن هم داری

هم جارو برقی هم جارو دستی

کمک(الهی فدات شم که اینقدر کمک میکنی به مامان)

 

عزیزکم اینا تازه قسمتی از شیطنت ها و شیرین کاریهات بود

امیدوارم این پست توجیح خوبی باشه واسه دیر به دیر به روز کردن وبلاگت

خیلی دوست دارم شیرینم

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

مامان غزل
21 آذر 92 14:20
سلام فاطمه جون تمام این کاراشون قشنگه و سخت حالاهی اطرافیان میگن چرالاغر شدی نیستن که ببینن چقد دنبال این فسقلی ها می دویم تا خودشونو به کشتن ندن اما خداییشم خونه ان خونه های قدیمی فقط فرش و پشتی اما خونه های ما چی tv سبک همش سرامیک مبل آینه و شمعدون اصلا به درد نمی خوره همشون خطرناکن و جاگیر مثلا غزل خونه ی مادربزرگم یا خونه قدیمیا که فقط فرش و پشتیه، راحتی این و و اون ور می ره بدون اینکه کسی رو به عنوان تهدید پشتش ببینه چون اصلا خطی نیست
مامان غزل کوچولو
22 آذر 92 14:00
نامرد لااقل غلط املایی هامو درست کن
مامان غزل
22 آذر 92 14:02
اینکه ایلیا وسایلو میریزه پشت پشتی اونم بدون اینکه تو فهمیده باشی نشان از آینده است از الان شغلشو انتخاب کرده مثلا احتمالا در آینده از اون کسایی میشه که یه انبار تو شهر دارن و جنس احتکار می کنن راستی یه خاصیت هم داره!!! یادش بده وقتی میرید خونه ی کسی مهمونی خوراکی ها رو نامحسوس بریزه تو کیف تو وقتی برگردی خونه، واسه چهار پنج روز غذا داری
مامان محمدمعین
22 آذر 92 15:15
ای وروجک شیطون! خدا به داد مامانت برسه.تازه یک سالته این قدر زندگی رو زیر و رو می کنی.واااااای به اینکه بزرگتر بشی و شیطون تر!
محمدمعین
22 آذر 92 15:16
شلام دوشت جون. چه کالای بامزه ای می کنی. به منم یاد می دی؟؟؟
سایدا
5 دی 92 1:30
شلام دوشته مشل خودم وروجک البته اینو مامانم میگه ها . چه قد مژه میده کمد و کشو لباس ها را بیرون ریختن آخه واشه مامانا هم خوبه یادشون میاد کدوم لباس دیگه اندازمون شده ژود ژود تنمون کنن کوتاه نشه. بعدشم ما که تو جمع کردن اشباب باژی هامون کمکشون میکنیم. میذاریمشون زیر مبل، ژیر میز ناهار خوری ژیر تخت . خوب اون جاها که قدمون نمیلشه. ایلیا جونم دوشت خوبم خوب حالا با این کالات مامانم همش بم نمیگه ولوجک . خب ما بشه ها می خواهیم تجلبه کنیم همه چیژو.