عزیز دل مامان ایلیاعزیز دل مامان ایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه سن داره

نبض زندگی "ایلیا"

شروع دوباره...

سیزده به در طولانی

1393/1/20 13:09
نویسنده : مامان فاطیما
521 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزکم

این نوروز برای من و باباجون متفاوت با بقیه عید ها بود...

بعد از بقیه ی عید دیدنی ها و سر زدن به بزرگ های فامیل

بعد از ظهر روز یازدهم همراه خانواده ی دایی بهمن

راه افتادیم سمت شمال تا سیزده رو اونجا به در کنیم

رسیدنمون به خونه ی عزیز و بابایی شش ساعت طول کشید

تو راه برف میبارید و تو از دیدنش حسابی سر ذوق اومده بودی

صبح دوازدهم هوا عالی بود و تو توی باغ و خیابون با علیرضا بازی میکردی

علیرضا و ایلیا

نزدیک ظهر مامانی و اقاجون و عمه ها هم رسیدن پیشمون

بعد از ظهر هم خاله منیره و عمو  وعلی اومدن

تا جمعٍ کسایی که دوسشون داری و بودن با اون ها خوشحالت میکنه کامل بشه

تو چند روزی که شمال بودیم حسابی گشت و گذار کردیم

رفتیم لب ساحل

ساحل

کنار رودخونه و پارک

رودخونه

صبح که از خواب بیدار میشدی و چشمات رو باز میکردی میگفتی دردر بریم!

و تا وقتی که خوابت نمیومد تو خونه نمیومدی!

بابایی چندتا جوجه اردک و جوجه ی غاز و مرغ کوچولو گرفته بود

همش دنبالشون میدویدی و جیک جیک میکردی نیشخند

روز سیزدهم دو تا خانواده کنار هم بودیم و یه سیزده به در به یاد موندنی شد...

با عمه ها تو زمین روبروی خونه ی بابایی حسابی گشت و گذار کردی

پیش مادر بزرگ هات نشستی و آش رشته خوردی

رفتی پیش پدر بزرگ هات و جوجه کباب خوردی

جوجه

واسه شاد بودن و تندرستیت سبزه گره زدیم

سبزه

با حمید رضا و علیرضا و علی فرغون سواری کردی نیشخند

بازی

و بعد از ظهر رفتیم سمت شهر آمل برای زیارت امامزاده عبدالله(ع)

خیلی شلوغ بود و تا برگردیم تو ماشین خوابت برد...

واسه همین تا نیمه های شب من و تو بیدار بودیم

روز چهاردهم رفتیم شهر بهنمیر و مامانی برات یه ماشین خوشگل خرید

نزدیک ظهر  مامانی و بابایی و عمه ها* خاله منیره شون* و دایی بهمنشون برگشتن

اما ما تا شونزدهم شمال موندیم

و بعد از ظهر روز شونزدهم برگشتیم

و اینطوری یه سیزده به در طولانی و شیرین تموم شد...

پایان

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (8)

خاله مریم(مامان محمد معین)
20 فروردین 93 13:49
واااااس خوش به حالت خوشگل پسر! حسابی خوش گذشته هاااا.
خاله مریم(مامان محمد معین)
20 فروردین 93 13:50
چه عکسای قشنگی گرفتین از گل پسر عکسای 3تایی تون ایده جالبی داره. بخصوص کنار ساحل. خیلی خوشمله
مامان حدیث
20 فروردین 93 13:55
وای سلام کجا بودی ؟چقدر دیر اپ کردی؟؟؟؟ دلمون براتون تنگید
مامان حدیث
20 فروردین 93 13:55
به سلامتی ودلخوش
مامان حدیث
20 فروردین 93 13:56
فرغون سواری
khan daei
20 فروردین 93 21:32
همیشه شاد باشیدو سبز سبز
khan daei
20 فروردین 93 21:34
نکته جالب یکی از عکس ها صندلی های پارمیدا بود از پارمیدا تا شمال!!!!!!!!!!!
خاله حکیمه(مامان غزل جون)
23 فروردین 93 0:53
مامانت واسه خودش یه پا هنرمنده ایشالله همیشه شاد باشید چه باغ خوشگلی معلومه باباجونت خیلی پولداره هاااااااااااااا