عزیز دل مامان ایلیاعزیز دل مامان ایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه سن داره

نبض زندگی "ایلیا"

شروع دوباره...

عیدانه

1393/1/9 23:54
نویسنده : مامان فاطیما
425 بازدید
اشتراک گذاری

سلام وروجکم

به یک چشم بهم زدن نه روز از شروع سال جدید گذشت

به همین سرعتم بقیه اش میگذره و تا به خودمون بیایم سال تموم میشه

این روزها حسابی خوشحالی چون دائم در حال گشت و گذار و بازی با بچه هایی...

تو این تعطیلات و عید دیدنی هایی که تا حالا رفتیم

شکر خدا حسابی خوش اخلاق و مهربون بودی

هرجا میرفتی اصلا غریبگی نمیکردی

و برعکس خیلی زود صمیمی میشدی و شروع میکردی به چرخیدن و گشتن تو خونه شون...

بی دریغ به روی همه لبخند میزدی

میرفتی توی بغلشون

و خیلی ها رو میبوسیدی...

جاهای زیادی رفتیم عید دیدنی اما اگه بخوام همش را با جزئیات برات بنویسم طولانی میشه...

یه چندتایی رو برات مینویسم

روز اول عید، همراه مامانی و بابایی رفتیم خونه ی بابابزرگٍ باباعلی عید دیدنی

اونجا رفتی تو باغ بابابزرگ و با بچه ها بازی کردی

باغ بابابزرگاز راست به چپ:

فاطمه جون(دختر دایی بابا علی) - گل پسرم - عمه عارفه - امیر جواد جون(پسر خاله ی باباعلی)

بعد هم رفتیم خونه ی بی بی لیلا مامان بزرگ باباعلی

اونجا حسابی با زن عموی بابا احساس راحتی میکردی

آخه رفته بودی تو بغلش نشسته بودی هیچ جوری نمیومدی پایین!

وقتی رفتیم خونه ی خاله ی باباجون

جمعٍ بچه های هم سن و سالت حسابی جمع بود

دوستات

از راست به چپ:

علی آقا - یاسین جون - حسین جون - ایلیا جون - حدیث جون- کوثر جون

وقتی میرفتیم جایی که بچه ای هم سن و سال تو داشتن باید همش پشت سرت راه میرفتم

چون اصلا حاضر نمیشدی یه ثانیه هم بنشینی

امیر عباس

اینجا مشغول کلاغ پر بازی کردن با امیر عباس جون هستی...

(اینم یکی دیگه از لباس های نوروزیتٍ)

روز دوم عید برای دیدن عزیز و بابایی راهی شمال شدیم

شمال

 

 اونجا هم خیلی خوش گذروندی

آخه جمع خاله ها و دایی ها و بچه هاشون جمع بود

ایلیا

 

اما بیشتر از همه با علیرضا جون بازی میکردی

رو سر و کله اش میپردی و باهاش کشتی میگرفتی

بغلش میکردی، میبوسیدیش و گاهی قاچاقی گازش میگرفتی

علیرضای نازم هم با صبوری فقط میخندید پا به پات

فقط گاهی که شیطنت هات به اوج میرسید طفلی گریه اش میگرفت میومد تو بغلم

قربونت برم که انقدر پر انرژی هستی

اونجا هم گشت و گذار داشتیم

لب ساحل هم رفتیم اما هوا خیلی سرد بود و زود برگشتیم

دریا

دریا

چهارمین روز عید برگشتیم سمنان تا بقیه ی عید دیدنی ها رو انجام بدیم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (7)

مامان حدیث جون
9 فروردین 93 9:43
سلام چه عکسای نازی
مامان حدیث جون
9 فروردین 93 9:46
اون دختره که تل قرمز وشلوار قرمز داره چقدر نازه
مامان حدیث جون
9 فروردین 93 9:46
مامان حدیث
9 فروردین 93 9:56
.:ΞΞΞ:. ' ' .:ΞΞΞ:. ":ΞΞΞΞ:.o.:ΞΞΞΞ:" :ΞΞΞΞ¥ΞΞΞΞ: ":ΞΞ:-'!'-:ΞΞ:" اين پروانه از راه دور مياد و ميخواد بهت بگه خيلي گلي .
خاله سمیرا
9 فروردین 93 10:06
سلام انشالله همیشه دلتان شاد باشه وسفرکربلا ومکه بروید
خاله حکیمه(مامان غزل جون)
13 فروردین 93 0:38
آقاااااااااااااااااااااا فــــــــــــــــــــــدایی داری
مامان آدرین
17 فروردین 93 8:19
الهی خیلی پسر نازو بانمکی داریدخدا حفظش کنه عزیزم