عزیز دل مامان ایلیاعزیز دل مامان ایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

نبض زندگی "ایلیا"

شروع دوباره...

این روزها...

1393/4/9 13:59
نویسنده : مامان فاطیما
563 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرکم

ماه مبارک رمضان از راه رسید...

کمی سخت میگذره روزها،

تو دلت میخواد مثل قبل دائم باهات بازی کنم ،شعر بخونم ، تو خونه بدویم

اما حقیقتا نمیشه...

شیر خوردنت از سال پیش بیشتر شده

هرچقدر سعی میکنم سرت رو با خوراکی های دیگه گرم کنم دست آخر شیر میخوای

شب تا سحر بیدار میمونیم

به امید اینکه روز کمی بیشتر بخوابی و کمتر شیر بخوری!

انشاالله که خدا توان بده و بتونم تا آخرش روزه بگیرم

و اما...

چهارشنبه ی هفته ی گذشته خاله منیژه و آناهیتا و عمو مرتضی واسه شام اومدن خونمون

وقتی که وارد خونمون شدن یه عالمه ذوق کردی

آناهیتا رو بردی جلوی پنکه و ده دقیقه ای مراسم معارفه ی پنکه و آناهیتا رو انجام میدادی

آناینا ====» پنتی

پنتی====» آناینا

نمیزاشتی آناهیتا یه قدم از پنکه دور شه!

مراسم معارفه که تموم شد

دست آناهیتا رو گرفتی و کشون کشون بردیش و تموم وسایل خونه رو بهش نشون دادی!!

آناهیتا جون زحمت کشده بود و برات دو تا کتاب خوشکل آوورد

تا آخر شب پنج دقیقه هم نذاشتی بنشینه

هم اون رو خسته کردی و هم خودت حسابی خسته شدی

تازگی ها صاحب رای و نظر شدی

دلت میخواد کمد اسباب بازیهات رو خودت بچینی

و بعد از چیدنشون خودت هم میخوای بری پیششون بنشینی!!

پنج شنبه و جمعه رو هم چون آخرین تعطیلات قبل از ماه مبارک رمضان بود رفتیم شمال

جمع خاله ها و دایی ها جمع بود

تو هم حسابی بازی و شیطونی کردیی

رفتیم دریا و بردمت توی آب!

اما چشمت روز بد نبینه! تو که عاشق حموم و آب بازی هستی

از دریا ترسیدی و شروع کردی به گریه کردن!!!!

اما از شن بازیٍ کنار ساحل خیلی خوشت اومد

تو راه برگشت تو ماشین اونقدر شیطونی کردی که حد نداره!!!

باباجون میگفت چی بهش دادی که اینطوری انرژی گرفته!

از سر و کول من و خاله منیژه و آناهیتا بالا میرفتی!!

همش دست میزدی و شعر *می یَمد* (محمد) رو میخوندی!!!

شب که رسیدیم خونه اونقدر خسته بودی که زود خوابت برد

صبح روز بعد همین که چشمات رو باز کردی دنبال اناهیتا میگشتی!

با گریه میگفتی آناینااااااااااا!!!

مجبور شدم زنگ بزنم خونه ی خاله جون تا با آناینا صحبت کنی

وقتی زنگ زدم گوشی رو گذاشتی رو شونه ات و با سرت نگهش داشتی

و شروع کردی  تو خونه راه رفتن و تند و تند به زبونی که من نمیفهمیدم با آناهیتا صحبت کردی!!!

بهلههههههه

این هم این خاطرات چند روز اخیر تو

عزیزکم اگه این چند وقت دیر به دیر آپ کردم پیشاپیش عذر تقصیر

 

پینوشت:

** آناهیتا ازت کلی عکس گرفته بود، شمال هم یه عالمه عکس گرفتیم

اما نمیدونم چرا همشون جز یکی دو تا تار شدن!!

**آناهیتا جون بابت لگدهای تو ماشین شرمنده! خندونک پسرکم هیجان زده بود از همسفر بودن با تو محبت

 

 

 

 

پسندها (10)

نظرات (19)

ملیحه
9 تیر 93 16:47
خداحفظش کنه این پسرک توپولی رو
ANAHITA
10 تیر 93 0:54
سلام خوشحال میشم که بدونید من بییش تر از ایلیا از همسفر بودن با او ذوق کرده بودم و حتی از لگد های ی هم که بهم زد خوشحالم و بهش افتخار میکنم و خوشحالم که اینقدر بهش نزدیک شدم قبلا که منو میدید ده دقیقه ی اول به من میگفت بیو ولی الان به محض دیدن من اسم منو میگه خیییییییییییییییلی خوشحالم ایلیا دوست کوچولو و نانازه منه که من هم حتی نمیشه که یه روز تو خونمون اسمشو نیارم ایلیا نفسمی قربونت برم یادم میاد تو ماشین چه کارها کردی حس عجیبی از شادی پیدا میکنم که انگار من هم بچه شدم و من هم بالا پایین میپرم دست میزنم و شعر میمد رو میخونم وای وای ایلیا با من چی کار کردی اگه دستم بهت برسه درسته میخورمت بای تا فردا دوباره میام برات نظر میذارم بوس با یه
مامان فاطیما
پاسخ
قربونت برم خاله جون مرسی که اینقدر صبور و مهربونی وقتی ایلیا اذیتت میکنه، وقتی همش ازت میخواد باهاش بازی کنی وقتی هرچی تو دستت میخواد، وقتی میکوبه تو گوشت فقط میخندی پا به پاش
ANAHITA
10 تیر 93 1:03
ای دون ناناز من
مامان مریم
10 تیر 93 10:30
قربونت برم داری حسابی شیطون میشیا عزیز خاله.
مامان فاطیما
پاسخ
داره شیطون میشه؟! به صورت رسمی من و باباش رو کشته!!!
مامان مریم
10 تیر 93 10:31
وااای مگه من دستم بهت نرسه. وگرنه حسابی میچلونمت
Shasa
10 تیر 93 16:46
Salam, Che pesare goli in dafe nagofti ke safar khob bood ya na? ishala ke por az lahazate shad boode bashe. ebadat ghabool bashe. rasti forsate molaghat dari man biam? ye soale takhasosi: shomare pae ye bache 2 sale chande?
مامان فاطیما
پاسخ
به بـــــــــــــــــه سلام عزیزم عبادات شما هم قبول داری میای سمنان؟ کی؟ معلومه که وقت دارم حتما حتما خبر بدیا بیای چند وقت سمنانی؟ جات خالی سفر خیلی خوبی بود... نمیدونم عزیزم فک کنم بستگی به بچه داره! ایلیا ی من مثه مامانش پا گنده اس آخرین کفشش بیست و شش بود!
مامان حدیث جون
10 تیر 93 18:54
سلام می خوای برات ایمیل کنم
مامان فاطیما
پاسخ
مگه زیاد نیست؟ چیز میزه کودکانه نداری دیگه؟
مامان حدیث جون
10 تیر 93 18:54
به سلامتی ........... الان از اب بازی در خونه هم میترسه
مامان فاطیما
پاسخ
سلامت باشی جونم نه بابا همون روز همینکه از دریا اومدیم با علیرضا و علی نیم ساعتی تو حموم آب بازی کرد! فکر کنم چون اب زیاد بود یا اینکه موج میزد ترسیده بود!
مامان حدیث جون
11 تیر 93 10:05
اره دو -سه تا 1ساعته..هر کدوم 15 تا کلیپ سرزمین شادی
مامان فاطیما
پاسخ
میخواستیم بیایم خونتون قسمت نشد
مامان حدیث
11 تیر 93 10:25
آب ولرم - ۳/۴ پیمانه مایه خمیر - ۱ قاشق چایخوری (۳گرم ) | active dry yeast آرد - یک پیمانه ( ۱۲۰گرم ) شکر - ۱ قاشق چایخوری ( ۶گرم ) پودر نشاسته ذرت - ۲ قاشق غذاخوری ( ۳۰ گرم ) پودر هل - ۱/۸ قاشق چایخوری زعفران - ۱/۸ قاشق چایخوری ماست - ۲ قاشق غذاخوری ( ۶۰ گرم ) روغن مایع - ۲ قاشق چایخوری مواد لازم برای شربت زولبیا: شکر - دو پیمانه آب - یک پیمانه گلاب - دو قاشق غذاخوری آب لیمو - یک قاشق غذاخوری ( یا جوهر لیمو یک چهارم قاشق چایخوری ) زعفران - یک چهارم قاشق چایخوری
مامان حدیث
11 تیر 93 10:26
روش تهیه: کمی شکر توی آب ریخته و خمیر مایه رو اضافه میکنیم، میذاریم تا حدود 5 دقیقه بمونه و عمل بیاد. آرد، نشاسته، هل و زعفرون رو مخلوط میکنیم. خمیر مایه عمل اومده و ماست رو به آرد اضافه میکنیم و با همزن دستی یا چنگال هم میزنیم. حدود 1 ساعت میذاریم استراحت کنه ( من تو یخچال میذارم ) بیشتر از 1 ساعتم بمونه ایرادی نداره. روغن رو اضافه کرده و هم میزنیم. یه مایه نسبتاً شل بهمون میده ( نه خیلی سفت نه رقیق ). اگه دیدین سفته کمی ( چند قطره ) آب اضافه کنین. توی ظرف سس یا قیف مخصوص زولبیا ریخته و در روغن داغ با حرارت ملایم بهش فرم میدیم و وقتی سرخ شد سریع تو شربت داغ میندازیم و 20 ثانیه میمونه و بعد درمیاریمش و همونجا سرِ گاز از خجالت چندتاش درمیاییم! نکته: شربت رو از قبل طبق معمول سایر شربتها آماده میکنیم و کنار میذاریم.
مامانه ملیکا
11 تیر 93 12:31
خدا حفظش کنه این پسر شیطون و بانمک رو
ANAHITA
12 تیر 93 13:05
تقدیم به ایلیا ی عزیزم : سلام به روی ماهت به چشمون سیاهت من قربون نگاهت بگو چطوره حالت اله جون یادته بچه که بودم هر وقت بهت سلام میکردم اینو برام میخوندی راستی ادامشو هم برای تشکر از تو و شاد کردن ایلیا ساختم امیدوارم خوشتون بیاد
مامان فاطیما
پاسخ
آره یادمه چرا اینقدر زود بزرگ شدی؟!!! مرسی
آناهیتا
12 تیر 93 13:11
سلام خاله جون ایلیا بهترین همسفر دنیاست واسه همین هم هر کاری دوست داره بذارید بکنه اجازه ما هم دست این بزرگواره آخه هر کاری بکنه بازم نفسه
ANAHITA
18 تیر 93 16:42
سلام خاله جون اول میخواستم خیلی محترمانه بگم آپ کن اما دیدم جواب نمیده و بازهم نمیبینم مطلب جدیدی گذاشته باشی پس الان با یه لحن خشن میگم یا همین امروز شده تا خود سحر بیدار میمونی و آپ میکنی یا خودم یه جوری دست به کار میشم باشه گلم ؟
آناهیتا
18 تیر 93 16:47
سلام خاله جون میخواستم بگم وقتی یه نفر رو دوست داری (ایلیا) نمیتونی ازش بی خبر باشی پس درکم کن اگه هی میگم آپ کن تو فقط خودت رو میبینی که داری باهاش زندگی میکنی و هر دقیقه که بخوای جلوی چشماته اما من چی پس ..
آناهیتا
18 تیر 93 16:49
سلام قان قانی ایلیا رو درست کردین اگه درست کردین بگین آدم حداقل از نگرانی در بیاد
خاله حکیمه(مامان غزل)
20 تیر 93 1:31
ای جااااانم چه پست جالبی بود خوندنش چسبید
خاله حکیمه(مامان غزل)
20 تیر 93 1:32
اینقدر درباره آناهیتا نوشتی، خیلی کنجکاوم که ببینمش چرا عکسشو نمیزاری تو وب؟؟؟؟
مامان فاطیما
پاسخ
عکسش خیلی جاها هست تو عکسای دسته جمعی بیشتر