مهمونی مامانی لیلا...
عزیزکم
دیشب مهمون مامانی لیلا بودیم
یه خونه ی باصفا و قدیمی که حیاطش پر از درختای انجیره
اونقدر سرسبزه و درخت هست که از در ورودی تا در اصلی خونه باید با قامت خمیده بریم داخل...
یه گوشه از این حیاط با صفا قفس کبوتر بود و تو مشغول با اونا
یجا چند تا پله ی گلی بود که شده بود اسباب سرگرمی تو
یه جا هم یه جوی باریک که تو ازش خوشت اومده بود و با سرعت از روش میپریدی
خونشون سه تا اتاق تو در تو داره...
یه گوشه از اتاقی که توش نشسته بودیم یه سماور بود که خدا رو شکر کاری باهاش نداشتی
اما کلمنی که اونجا بود شده بود اسباب سرگرمیت
حسابی شیرینی خونگی خوردی و شیطونی کردی
دست بابایی رو میگرفتی و مگفتی بیا من و تو بریم تو یه اتاق دیگه تنهایی بنشینیم!!!
پینوشت: لباسی که تنت کردم سوغاتی عمه ی باباجون از کربلاس (وقتی هنوز تو دلم بودی)
دستش درد نکنه...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی