عزیز دل مامان ایلیاعزیز دل مامان ایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

نبض زندگی "ایلیا"

شروع دوباره...

یه توپ دارم...

1393/5/4 13:03
نویسنده : مامان فاطیما
449 بازدید
اشتراک گذاری

یه ماهی میشه که وقتی بهت میگفتیم یه توپ دارم؟ میگفتی قلقیه

سرخ و سفید و؟ آب بازیه!!!!

گاهی برات میخونم شعر یه توپ دارم قلقلیه رو!

اما به قصد آموزش نبود!

چند روز پیش همینجوری برات خوندم...

یه توپ دارم قل قلی

سرخ و سفید و آبی یه

میزنم زمین آباااااا می یه

نمیدونی تا کوووجااااااااا

من این توپ رو نداشم

مشقامو خوب نداشم

بابام به من ای دی داد

یه توپ قل قلی داد

خیلی تعجب کردم که خودت یاد گرفتی ...

دو سه روز پیش هم داشتی بازی میکردی

صدات کردم و گفتم: ایلیا میای بریم حموم؟!

با خنده گفتی: نَمی یام .... نَمی یام!

من: سکوت

نه اینکه حموم رو دوست نداشته باشیا! عاشق حمومی!

منظورت نه نمیام نه نمیام بود که از تو شعر حسنی شنیده بودی!!!

بد آموزی داره ها!!!

خیلی شعر حسنی رو دوس داری...

صبح که بیدار میشی میگی مامان اَسنی دوشن!

خیلی از قسمت هاش رو تکرار میکنی!

دو سه تا از اسباب بازیهای بچگیم که از بزل و بخشش های قبل از عروسیم جامونده بود

موقع سیسمونی عزیزشون آووردن

الان یکی از اون عروسک ها شده اسباب بازی مورد علاقه ات

بیرون هم که میریم با خودت میبریش

دیروز ظهر از خواب که بیدار شدی

عروسک کنارت بود

کوسن مبل رو گذاشتی رو پات و عروسک رو گذاشتی رو پاهات تا بخوابونیش مثلا

یه پارچه هم کشیدی روش

من داشتم نگاهت میکردم اما تو متوجه ی من نبودی

آروم باباجون رو صدا کردم تا ببینه این کار بامزه ات رو!

اما همینکه فهمیدی که بابا رو واسه دیدن تو صدا کردم خجالت کشیدی و رفتی کنار مبل قایم شدی!!!!

دیگه هم رو پاهات نمیگیری عروسکت رو!! 

 

پسندها (1)

نظرات (5)

Shasa
4 مرداد 93 22:19
Ajab in hasani badamoozi dashte Man mahe dg miamaaaa
مامان فاطیما
پاسخ
من منتظرتم.... حتما حتما بهم خبر دقیقش رو بده
مامان غزل جون
6 مرداد 93 11:41
میبینم که باغ شهر افطار میخورید نوووووووووووووووووووش جونتون ایلیا میزاره بشینید ماکه از دست غزل مدت هاست دوتایی نتونستیم بریم فست فود یا حتی رستوران یه بار تو راه شمال رفتیم رستوران غزل اینقد گریه و لج کرد که من آوردمش بیرون تا آرومش کنم مهدی غذاشو خورد و غذای منو تو ظرف یک بار مصرف ریخت آورد تو ماشین خوردم اما اصلا بهمون نچسبید چون دوتایی کنار هم غذا نخوردیم
مامان فاطیما
پاسخ
ما این ماه رمضون خیلی رفتیم بیرون شب هایی که مهمون نبودیم خونه ی کسی یا با دوستای عی یا خودمون تنها میرفتیم بیرون بعضی شبا خوب بود بعضی شبا شیطون!! گریه و بی قراری نمیکرد دلش میخواس راه بره و شیطونی کنه
مامان غزل جون
6 مرداد 93 11:44
ماشالله هزار ماشالله چه حافظه ای براش اسپند دود کن بچه های جدید خیلی نابغه ان دوره ماها ، بچه ها اگرهم نمی فهمیدن، ولی پشتکار داشتن اما بچه های الان خیلی میفهمن، نابغه ان، اما دل به آموزه ها نمیدن تی تیش مامانین بچه ننه ان از بس همه چی براش حاضر آماده بوده اینارو جدی میگماااااااااااااا من فکر میکنم، اگر گاهی به بچه هامون سختی بدیم و هرچی خواستن در اختیارشون نذاریم، تلاش و پشتکارشون بیشتر بشه و بهتر بتونن موفق شن
مامان فاطیما
پاسخ
اره منم تو کف حافظه اشم! آخه اصلا تکرار نشده براش!!! فقط چند باری گذرا خوندیم!!!
مامان غزل جون
6 مرداد 93 11:46
چه بامزه خودشم توی سبد توپ جا شده
مامان فاطیما
پاسخ
حکیمه جون این سبد شده بلای جونم روزی هزار بار توپ هاش رو جم میکنم باز میره توش میشینه دونه دونه پرت میکنه بیرون!
مامان غزل جون
6 مرداد 93 11:47
فاطمه جون استخر ایلیا رو باد کردید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من جا ندارم به نظرت اگه باد کنم، کجا بزارمش؟؟؟؟؟؟ و آیا باید توش آب بریزیم؟؟؟؟؟؟؟؟ اگه توش آب بریزیم خطر ناک نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامان فاطیما
پاسخ
نههه باد نکردیم فکر هم نمیکنم هیچ وقت بتونیم باد کنیم استخر ایلیا خیلی بزرگه!! اندازه ی یه فرش 3.4 جا میخواد!!! خیلی مجهزه توش حلقه داره توپ داره اما چه فااایده یعنی ما هیچ وقت خونه ای میگیریم که انقدر بزرگ باشه که ایلا بتونه توی اون استخر بازی کنه؟!