شماااااااال
سلام عزیزم
باز هم تعطیلات و باز هم شمال همراه با خاله ها و دایی ها
هوا فوق العاده گرم بود
من کلافه از گرمای هوا و شیطنت هایت، تو اما حسابی خوشحال از تعدد پنکه ها!!!
دائم دستور صادر میفرمودی
پنتی کامبوش!!! پنتی دوشن!!! پنتی این دا!!!!
تا اینکه آخر پنکه کوچولوی عزیزشون رو شکستی...
جدیدا خیلی خوب با علیرضا همبازی میشی
قبلا اون فقط سرت رو گرم میکرد الان پا به پاااش بازی میکنی
روز اول من از شدت گرما سردرد گرفته بودم
رفتم تو ماشین باباجون خوابیدم و تو دو ساعتی پیش آناهیتا بودی!!
وقتی اومدم تو خونه آناهیتا طفلی نا نداش حرف بزن!!!
ماشاالله خیلی شیطون و پر انرژی هستی...
وقتی میگن آرومی...
فقط لبخند میزنم و میگم آره
فقط کسی که چند ساعت پیشت باشه میفهمه چه زلزله ای هستی کوچولوی من ...
چند شب پیش با یکی از دوستای باباجون رفته بودیم پارک
دو تا دسته گل داره
ظاهره خانوم و آقا مهدی....
آقا مهدی کوچیک که بود، سه سال پیش، وقتی میومد خونمون خیلی خیلی شیطونی میکرد!!!
مامان و بابای مهدی میگفتن مهدی شهره اس تو شیطنت
اون شب تو اون پارک تو انقدر شیطونی کردی که مامان بابای مهدی کم آووردن!!!
میگفتن از پسرک ما هم شیطون تره ایلیای شما!!!
چند وقتی هستی که خیلی زیاد به گرفتن عکس علاقمند شدی
همینکه دوربین رو میبینی تو دستمون
میگی دوبین بیده
و بعد میچرخی تو خونه و برا خودت از همه چی عکس میگیری
بعد هم حسابی ذوق میکنی
این اولین عکسیٍ که گرفتی