صَقَده...
صَقَده... عزیزکم
اونقدر شیرین شدی، اونقدر شیرین زبونی میکنی، اونقدر کارای بامزه و خاص انجام میدی
که دلم میخواد میشد لحظه لحظه ی این خاطرات رو ثبت کنیم
اما خوب فرصت نمیشه زود به زود آپ کنم و بعضی از شیرین کاریات از ذهنم میره
اگه متن هام پیوستگی نداره
نظم تاریخی نداره
عذر تقصیر
***
چند وقت پیش از بیرون اومدیم
همینکه رسیدیم توی خونه گفتی: مامان جون مول بیده (مامان جون پول بده!)
تعجب کردم گفتم پول برا چی میخوای!!
گفتی: مامان ای یا مول صقده بیندازه!
هیچ جوری نمیفهمیدم معنی جمله ات رو ...
مامان ایلیا پول ....؟؟؟؟!!! چیکار کنه!!!
وقتی دیدی متوجه نمیشم دست من رو گرفتی
و من رو بردی بیرون
رو طاقچه ای که روی تراس هست
صندوق صدقات رو نشونم دادی
ای یا صقده بیندازه! (ایلیا صدقه بندازه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!)
الهی من فدای اون حافظه ات بشم
بخدا اصلا نمیفهمم این کلمات رو کی و چطور یاد میگیری...
الان هم چند روزه بیرون که میریم هرجا صندوق صدقات میبینی
ازمون پول میخوای تا بندازی تو صندوق
به قول خاله حکیمه از الان خیّری
فقط میتونم بگم ماشاالله
***
راستی گفته بودم بهت؟
اسمت رو بلدی: ای یا
فامیلتم بلدی: ای دا بش
***
تو آخرین روزای ماه مبارک رمضون کتاب بچه های جینگیلی که همیشه شعراش رو برات میخوندم
آووردم تا برات بخونم
همینجوری اسم اولین حیوون توی کتاب رو ازت پرسیدم!!
بلد بودی!
دومی و سومی و ... تا آخر کتاب! اسم همشون رو بلد بودی!!!!!
البته غیر از بوقلمون 
خرگوش، اسب، گوسفند، قوچ، بز، اردک، خروس و ...
واقعا سورپرایز شدم
***
مامان حدیث جون چند روز پیش کامنت گذاشته بود
که برگه های کتاب حدیث جون رو چسب پهن زده
اینطوری نه پاره میشه
نه میشه روش خط کشید (مرسی مامانش)
منم بعد از اینکه این کامنت رو خوندم چندتایی از کتابات که پاره شده بود و برگ برگ
و از ترس اینکه پاره کنی نمیا ووردم دم دست
بردم خونه ی عزیز تا آناینا به قول خودش مرمت آثار باستانی انجام بده
آخر شب همینطوری یکی از کتابا (پسر شجاعی هستم)
رو گرفتم تو دستم و شروع کردم به خوندن
کلمه ی آخر مصرع ها رو نمیگفتم!
تا آخر کتاب کلمه های آخر مصرع ها رو گفتی! اونم درست!!!!!!!
البته به غیر از یه مصرع (میپرم روی هیولا میگفتی میپرم روی آناینا!!!! )
