نگرانی های پاییزی...
روزهای گرم تابستون کم کم داره تموم میشه
نم نم سوز سرد پاییزی مهمون غروب های تابستونیمون شده
و من نگرانم
نگران از اینکه چطور به پسرکم بگم وقتی خونه ایم دیگه روزی سه بار نمیتونه بره حموم
و بعد از حموم تو خونه با حوله چرخ بزنه
نگران از اینکه چطور باید به پسرک کوچولوم بگم دیگه نمیتونه
ظهر بره تو حیاط خونه ی عزیز و با شلنگ آب دنبال آناهیتا کنه
و یکی دو ساعت مثه موش آبکشیده دوتایی تو حیاط آب بازی کنن!!!
دیگه نمیتونه با علی و علیرضا بره آب بازی!
دیگه نمیتونه بعداز ظهر ها به بهونه ی آب دادن به گل های مامانیشون بره تو حیاط
و خودش رو به همراه حیاط و گل ها آبیاری کنه!
دیگه نمیتونه روزی چهار تا بستنی بخوره!!
چطور به پسرک بیست و چند ماهه ام بگم که مدرسه ها داره باز میشه
وقتی صبح بریم خونه ی مامانی یا عریز کسی نیست که همبازیش بشه
و بعد از برگشتنشون از مدرسه
نباید مزاحم درس خوندن عمه عارفه و آناهیتا جون و داداش حمید بشه؟!