ایلیای تب دار...
عزیزکم
جمعه بعد از کلی بازی و شیطنت گرفتمت توی بغلم
تنت داغه داغ بود!
اما چون هیچ علامتی از سرماخوردگی یا بی حالی نداشتی
گفتم حتما بخاطر شیطنت های زیادت دمای بدنت بالا رفته
اما دمای بالای بدنت تا شب ادامه پیدا کرد
بروفن و پاشویه و انواع داروهای خونگی بی فایده بود...
تا صبح بالای سرت بیدار بودم و تبت پایین نیومد
روز شنبه تا باباجون برسه به خونه هشت و نیم شب شد
از ساعت هفت بعد از ظهر به تبت لرز هم اضافه شد
از صبح هیچی نخوردی
فقط سرت رو شونه هام بود
همش میخوابیدی و بیدار میشدی
میون این خواب بیداریهات یکدفعه سرت رو بالا کردی
با اون چشمای تب دارت با خنده گفتی مامان جون پوف خوردم!!
گفتم چی خوردی پسرم؟
گفتی آب میوه! مامانی بهم داد!!
الهی فدات شم
باباجون که اومد کلی این طرف و اون طرف زنگ زد اما دکتر متخصص پیدا نکرد
آخرش گفت ایلیا رو بغل کن و بریم خدا بزرگه یجا دکتر پیدا میشه
رفتیم بیمارستان
و الحمدلله همون موقع دکتر رضایی اومد توی پذیرش
و باباجون باهاش صحبت کرد و اونم تو رو ویزیت کرد
میخواست بستریت کنه اما ما قبول نکردیم
آمپول پنی سیلین زدی و دو تا شیاف استامینوفن
وقتی آووردمت بیرون تا آروم شی با گریه میگفتی اقااا رو دوست ندارم!!
شکر خدا تبت اومد پایین اما اون شب هم تا صبح نخوابیدی!
شکر خدا از یکشنبه تب نکردی
اما تا دو سه روز از بغلم پایین نمیومدی و دائم سرت رو شونه هام بود
الهی که همیشه تنت سالم باشه و دیگه مریض نشی