«فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین»
ایلیا جان
چهارشنبه خسته و بی انرژی از بیرون اومدیم خونه
باباجون شلوارش رو گذاشت سر جاش (جارختیٍ کمد جا کفشی) جایی که همیشه میزاره
من رفتم سمت مبل که روش بنشینم
و باباجون پشت کامپیوتر نشسته بود
هنوز کامل رو مبل نشسته بودم که
یه صدای وحشتناک خونه رو تکون داد!
و بعد از اون صداای فریاد تو
شلوار باباجون رو کشیده بودی و کمد به اون بزرگی رو انداخته بودی!!!
اینه ی کمد خورد شد
کمد شکست
بالای کمد پر از وسیله های دکوری (مجسمه و گلدون و ...) بود
که برای در امان موندن از دست تو اون بالا گذاشته بودمشون
همشون شکست
در کسری از ثانیه تموم خونه پر شد از تکه های شیشه
من که شوکه شده بودم و خشکم زد
باباجون سریع بغلت کرد و تند و تند دست و پاهات رو چک میکرد تا ببینه واسه چی گریه میکنی
خدا رو شکر فقط ترسیده بودی
از صدای وحشتناکی که اومد صاحب خونه اومد پایین تا ببینه چی شده...
ایلیا جان
اگه چند سانتیمتر اون طرف تر بودی و کمد میفتاد روت!
اگه وقتی شلوار باباجون رو کشیدی نمیرفتی عقب و ...
وای خدا
اگه از ترس میدویدی و پات رو روی اون شیشه ها میذاشتی
اگه یکی از اون وسیله ها میفتاد روی سرت
خدایا!
الان که دوباره بهش فکر میکنم بغض میکنم
عزیزم خدا تو رو دوباره به ما بخشید
خدا به پاکی و معصومیتت رحم کرد
شکر خدا یه خط روی بدنت نیفتاد
هیچیت نشد
فقط میتونم بگم خدایا شکرت
«فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین»