عیــــــــــــــــــدانه
عید قربان، عید بندگی مباااارک
ایلیای مادر
روز عید قربان مثل بقیه ی عید ها صبح رفتیم خونه ی مامانی
بعد از ظهر هم رفتیم خونه ی عزیز
البته با یه تفاااوت کوچولو که این روز رو تبدیل به یه روز متفاوت برای تو کرد
که بعدا تو یک پست جداگانه در موردش برات مینویسم
صبح که داشتیم میرفتیم خونه ی مامانیشون سر راه رفتیم توی یک پارک کوچیک
بهت خوش گذشت
خونه ی مامانیشون با عمه عارفه بازی کردی، بعد از ظهر هم با امیرجواد جون سرگرم بودی
عمه عارفه و امیرجواد جون میخواستن کارتن ببینن و تو حسابی اذیتشون میکردی
و خونه ی عزیز تو اون چند ساعتی که اونجا بودیم از شدت هیجان موهای آناهیتا رو دونه به دونه کندی!!
کل خونه بود و صدای بازی و جیغ و خنده ی شما دو تا
بابایی خیلی صبوری کرد که جفتتون رو ننداخت تو کوچه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی