عزیز دل مامان ایلیاعزیز دل مامان ایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه سن داره

نبض زندگی "ایلیا"

شروع دوباره...

مهمونی غزل جونی

1393/10/24 23:18
نویسنده : مامان فاطیما
992 بازدید
اشتراک گذاری

ایلیا جان

امروز مهمون خونه ی غزل بانو بودیم

من و تو و خاله ستاره با هم رفتیم

و اما طبق معمول با ورودمون به آسانسور بنای ناسازگاری گذاشتی...

وقتی هم که وارد خونه شدیم میگفتی بریم!!

تا اینکه خاله حکیمه هوارتا شکلات آوورد و داد بهت و تو رضایت دادی بیای تو..

محمد معین جون و خاله مریم قبل از ما اومده بودن

و سایدا جون و مامانش و خاله زهره و خاله نفیسه بعدا بهمون ملحق شدن

تو و غزل جون ظهر نخوابیده بودید و خوابتون میومد

سایدا جون هم از خواب بیدار شده بود و بدخواب بود

این میون محمد معین جون فقط حسابی سر کیف و خوش اخلاق بود

 

تمام مدت، قبل از خوردن عصرونه سرتون به شکلات های خاله حکیمه گرم بود

اما بعد از خوردن آش کشک خوشمزه و سالاد ماکارونی عالیِ خاله حکیمه

کمی با همدیگه مشغول بازی شدید

گرفتن عکس دسته جمعی از شما خیلی سخته

دفعه ی قبل، خونه ی خاله سمیرا، غزل جون نمیومد کنارتون بنشینه

اینبار سایدا جون دوست نداشت از مامانش جدا شه...

چندتا نکته ی جالب این میون بود:

اولیش اینکه تموم وسایل دکوری خاله حکیمه تو ارتفاع خیلی کم و در دسترس بودن

اما غزل جون به هیچ عنوان کاری باهاشون نداشت!!!

برخلاف تو، که حسابی صاحب نظری و همون یکی دو تا گلدونی هم که برامون باقی گذاشتی

روزی هزار بار جاشو عوض میکنی و میگی اینطوری بهتره!!

دومیش وابستگی سایدا جون به مامانش بود

که دقیقا به اندازه ی تو به مادرش وابسته بود و یه لحظه از اون جدا نمیشه

حتی وقتی مامانش داشت ظرف ها رو میشست کنارش نشسته بود

سومیش علاقه ی مشترک هرچهارتاییتون به مداد رنگی بود

همینکه کیفت رو باز کردی و مداد رنگیهات رو آووردی بیرون همه اومدن کنارت و مشغول نقاشی کشیدن شدن

خاله حکیمه

ایلیا از آش کشکی که درست کردی خیلی خیلی خوشش اومد، بهترین عصرونه ی ممکن بود.

ممنون از پذیراییت و صبر و حوصله ات

سپند یادت نره چشمک

 

پسندها (4)

نظرات (6)

آناهیتا
26 دی 93 13:46
دستت درد نکنه خاله حکیمه ایلیا جون چه دوستای بامزه ای دارههههه ای جان خیلی باحال کنار هم نقاشی میکشیدین
عمه جون
28 دی 93 15:46
چه نقاش هایی به به
آناهیتا
6 بهمن 93 15:54
خوش به حال خاله حکیمه که دخمل خانومش به چیزی دست نمیزنه ایلیا که همه وسایل دکوری رو به فنا فرستاده
آناهیتا
6 بهمن 93 15:56
چه دوستای کوچولیییی منم دوست دارم با هاشون بازی کنم البته اگه منو به بازی راه بدن چون ظاهرا خیلی سرشون شلوغه
✓ مامان زهراღ
14 بهمن 93 23:39
همیشه به مهمونی باشه
آیسان ، ترانه
17 بهمن 93 9:09
ماشالله خیلی نازه واسش اسپند دود کنید}}} اگه دوست داشتید به وبلاگ من و خواهرم «ترانه «هم بیایید