مهمونی غزل جونی
ایلیا جان
امروز مهمون خونه ی غزل بانو بودیم
من و تو و خاله ستاره با هم رفتیم
و اما طبق معمول با ورودمون به آسانسور بنای ناسازگاری گذاشتی...
وقتی هم که وارد خونه شدیم میگفتی بریم!!
تا اینکه خاله حکیمه هوارتا شکلات آوورد و داد بهت و تو رضایت دادی بیای تو..
محمد معین جون و خاله مریم قبل از ما اومده بودن
و سایدا جون و مامانش و خاله زهره و خاله نفیسه بعدا بهمون ملحق شدن
تو و غزل جون ظهر نخوابیده بودید و خوابتون میومد
سایدا جون هم از خواب بیدار شده بود و بدخواب بود
این میون محمد معین جون فقط حسابی سر کیف و خوش اخلاق بود
تمام مدت، قبل از خوردن عصرونه سرتون به شکلات های خاله حکیمه گرم بود
اما بعد از خوردن آش کشک خوشمزه و سالاد ماکارونی عالیِ خاله حکیمه
کمی با همدیگه مشغول بازی شدید
گرفتن عکس دسته جمعی از شما خیلی سخته
دفعه ی قبل، خونه ی خاله سمیرا، غزل جون نمیومد کنارتون بنشینه
اینبار سایدا جون دوست نداشت از مامانش جدا شه...
چندتا نکته ی جالب این میون بود:
اولیش اینکه تموم وسایل دکوری خاله حکیمه تو ارتفاع خیلی کم و در دسترس بودن
اما غزل جون به هیچ عنوان کاری باهاشون نداشت!!!
برخلاف تو، که حسابی صاحب نظری و همون یکی دو تا گلدونی هم که برامون باقی گذاشتی
روزی هزار بار جاشو عوض میکنی و میگی اینطوری بهتره!!
دومیش وابستگی سایدا جون به مامانش بود
که دقیقا به اندازه ی تو به مادرش وابسته بود و یه لحظه از اون جدا نمیشه
حتی وقتی مامانش داشت ظرف ها رو میشست کنارش نشسته بود
سومیش علاقه ی مشترک هرچهارتاییتون به مداد رنگی بود
همینکه کیفت رو باز کردی و مداد رنگیهات رو آووردی بیرون همه اومدن کنارت و مشغول نقاشی کشیدن شدن
خاله حکیمه
ایلیا از آش کشکی که درست کردی خیلی خیلی خوشش اومد، بهترین عصرونه ی ممکن بود.
ممنون از پذیراییت و صبر و حوصله ات
سپند یادت نره