مهمونی خونه ی عمه و عمو
چند روز پیش عمه گوهر، عمه ی باباعلی دعوتمون کرده بود خونشون...
خیلی طول کشید تا وقتی رسیدیم یخت باز شه صمیمی شی با همه
اما خوب بالاخره روت باز شد، تو خونه ی عمه گوهر تک تک وسیله ها رو مورد ارزیابی قرار دادی
چیزی که بیشتر از همه جالب بود یه عکس از بچگی های باباجون روی دیوار خونشون بود!
وقتی گفتم بهت این باباجونِ خوشت اومده بود
و هر ده دقیقه میومدی و میپرسیدی این نی نی باباجونِ؟!
عمه گوهر ازمون قول گرفته تا یکی از عکس های تو رو هم ببریم تا بزنه به دیوار خونه اش
یک شب هم خونه ی عمو ابوالفضل رفتیم
که اینبار وقتی وارد شدیم فقط و فقط دو دقیقه تو بغلم موندی!
بعد انگار خونه ی خودت باشه اصلا سراغ من نیومدی و مشغول بازی با فاطمه جون و عمه عارفه
و سرکشی تو گوشه و کنار خونه ی عمو شدی
یک کار با مزه ای که اون شب کردی، این بود که به محض اینکه فاطمه جون بغلت کرد
من و صدا کردی و گفتی: مامان بیا ازمون عکس بگیر!!!