افسوس که رفتی...
ایلیای من
تا امروز که دارم برات مینویسم این تلخ ترین اتفاقیه که قراره تو وبلاگت ثبت کنم
پدر بزرگِ باباعلی (بابابزرگ میرزا آقا) هفتم این ماه از بینمون رفت...
رفتنش واقعا غافلگیر کننده و سخت بود
هنوز باورمون نشده که بابابزرگ از پیشمون رفت!
همه چیز اونقدر یهویی بود که انگار یه کابوس وحشتناک بود
و تا چند روز دلمون میخواست ازش بیدار شیم!
اما کم کم فهمیدیم این کابوس یه واقعیت تلخِ!
و دیگه قرار نیس دستای گرم بابابزرگ رو تو دستامون بگیریم!
خدایا بابابزرگ باهامون مهربون بود
جز خوبی ازش ندیدیم
توام به حرمت سختی های که تو سال های اخر زندگیش کشید...
باهاش مهربون باش و اونو قرین رحمت بیکرانت کن!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی