تولد تولد تولدت مبارک
و اما از راه رسید روز میلادت
تمام هستی من
بیستم آبان ماه امسال پنج شنبه بود و ما از صبح خونه ی عزیز و بابایی بودیم
از یک هفته قبل برنامه ریزی ها و هماهنگی ها برای تولدت انجام شده بود...
زحمت شام تولد رو بابایی عبدالله و کیک تولد رو عزیز کشیده بود...
حتی عزیزشون اون شب مهمونی دعوت بودن و بخاطر ما نرفتن
بعد از ظهر ساعت دو بابا تو رو برد خونه تا بخوابی و واسه شب سرحال باشی
و ساعت شش باهم رفتید کیک رو گرفتید و اومدید خونه ی عزیز
تا جمع شدن همه ی بزرگترا
تو و علی و علیرضا و نازنین و زهرا تو اتاق مشغول بازی شدید
بعد از جمع شدن همه اول شام و بعد...
کیک و شمع و فوت کردن شمع و شلوغی بچه ها و همهمه
هوس واسه خوردن یهویی کیک و حملههه...
بریدن کیک و خوردن کیک که خیلی کم کیک خوردی و بیشتر حواست به کادوها بود...
نشستن رو پای دایی و باز کردن تک تک کادوها و خنده ...
رفتن تو حیاط و یه آتیش بازی حسابی و یه عالمه هیجان...
ماشاالله امسال تعدادتون بیشتر بود با حضور داداش محمد مهدی
کیک امسالت به انتخاب خودت پرنده ی عصبانی بود
تا لحظه ی آخر بین انتخاب کفشدوزک و پرنده ی عصبانی شک داشتی
ما هم سپرده بودیم به خودت...
که دیگه در آخرین لحظه تصمیمت رو قطعی کردی
اونقدر شلوغ بود که نشد یه عکس تکی خوب از تو و کیک بگیرم
اما شیرینی تولد به همین چیزاش
ممنون عزیز و بابایی
ممنون و خاله ها و دایی ها
ممنون برای ساختن لحظه های شاد برای پسرکم