در گذر روزها...
ایلیای مادر
فاصله ی بین پست های وبلاگت زیاد شده
خیلی چیزا از یادم میره و نمیرسه به ثبت در وبلاگ
این روزهامون پر مشغله میگذره
روزهایی که پر از شیطنت تو و داداش محمد مهدی
و البته کلاس های تو و برنامه ریزی برای گذران روزهات
بعد از ماجرای مهد کودک مامان و در میون گذاشتنش با خاله ها و زن دایی تصمیم گرفتیم
چندتا شاگرد جدید به مهدمون اضافه کنیم (نوه های عزیز)
خوندن کتاب و نقاشی
آب بازی و بازی های حرکتی
کلاس های تابستونی
گردش های بیرون از خونه و ...
که اگه فرصت بشه مفصل در مورد همشون برات مینویسم
فعلا برنامه ات اینطوری میگذره
یکشنبه ها و سه شنبه ها صبح با خاله و علی میریم مجموعه ورزشی تختی
تو کلاس ژیمناستیک میری (از اول تیر رفتی آکادمی ژیمناستیک)
و علی کلاس بدمینتون تو سالن کناری
دوشنبه ها و چهارشنبه ها کلاس ریاضی میری (آی مت)
پنج شنبه ها هم که روز برنامه های ویژه اس...
خدا رو شکر برنامه ی پرباری داری
درسته که با وجود داداش کمی بهم سخت میگذره اما راضی ام
امیدوارم تو خوب استفاده کنی از این روزها و نتیجه اش رو ببینی