ایلیای نازنینم سه شنبه بیست و هشتم شهریور یک روز خاص و بیاد و موندنی!!! جشن غنچه ها غنچه ی قشنگم بالاخره انتظارت به پایان رسید و رفتی به پیش دبستانی یک تقویم رو میزی بهت داده بودم و هر صبح که از خواب بیدار میشدی با ذوق رو تاریخ اون روز خط میکشیدی و روزای باقی مونده تا شروع مدرسه رو میشماردی روز سه شنبه ساعت نه صبح شروع برنامه بود ساعت هفت صبح بیدار شدی و لباس فرم پوشیدی و ساعت یک ربع به نه باباجون اومد دنبالمون اول برنامه پدر و مادرا و بچه ها با هم بودن بعد شما رو جدا کردن که اشک بچه ها در اومد تو کمی بغض کردی اما اصلا گریه نکردی برنامه شون طولانی شد و از حوصله ی بچه ها خارج اونم تو شرایطی که هشتاد درصد بچه ها مشغول گریه و...