عزیز دل مامان ایلیاعزیز دل مامان ایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

نبض زندگی "ایلیا"

شروع دوباره...

یلدایی که گذشت

1392/10/7 22:52
نویسنده : مامان فاطیما
220 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پاره ی وجودم

اگه برات بگم این ده روزی که گذشت سخت ترین ده روزه عمرت بود بیراه نگفتم

سه شنبه بیست و هشتم تو خواب یه چندتایی سرفه کردی

و بعدش تب و لرز شدید و بیدار بودن تا صبح

این روند تا همین یکی دو روزه ادامه داشت

چندبار دکتر رفتیم، واسه اولین بار آمپول زدی، شب ها نمیخوابیدی،

کل روز تبدار و بیحال فقط تو بغل من آروم بودی،

دو سه روز اول که نفست به شدت میگرفت و باید نشسته تو رو میخوابوندم،

صدات به حدی گرفته بود که حتی نمیتونستی گریه کنی...

نفهمیدم این مریضی رو از کسی گرفتی یا بی دقتی من باعث شد سرما بخوری

اما در هر صورت یه دنیا شرمنده تم...

تازه دیروز داروهات تموم شد...

وای داروها، موقع دارو دادن بهت اشک منو باباجون رو در میاووردی

اونقدر با ناله گریه میکردی و میگفتی: اووووووووفَ

بمیرم برات، کاش میفهمیدی که بخاطر سلامتیت میدیم بهت این داروها رو...

شنبه شب یلدا بود (دومین شب یلدات)، و این یلدا شد بلندترین یلدای عمرم

چون تا صبح بالای سرت بیدار بودم

شب یلدا رو خونه ی مامانی بودیم

اما خوب، تو بیحوصله بودی و بیقرار

خونه هم که اومدیم تا صبح نخوابیدی

فقط ارزو میکردم زودتر صبح بشه...

کلا تو این ده روز شاید ده ساعتم نخوابیدم...

اما هرچی بود گذشت

الحمدالله الان خیلی بهتری

یلداعکس پسرکوچولوی من، تبدار و بیحال، کنار باقی مونده ی سفره ی یلدا، خونه ی عزیز طاهره، فردای یلدا

با وجود اینکه خیلی شدید مریض بودی بازم خوش اخلاق بودی

هروقت سرفه ها و تب امون میدادن دوباره همون ایلیای شیطون و خندون خودم میشدی

چشمکعزیــــــــــــــــــــــزم، ببین چشمات چقدر پف کرده و بیحالٍ

اینجا تو اوج بیماریت

 از حمام که اومدی کمی سرحال بودی بهت یاد دادم چشمک بزنی و زود یاد گرفتی

چشمکفدای چشمک زدنت ستاره ی شبای بی ستاره ام

مامانی و عزیز طاهره دائم زنگ میزدن و جویای حالت بودن

همینطور خاله منیره و زندایی خورشید

خاله مریم(خاله ی باباجون) و خاله زهرا(مامان حدیث جون) هم خیلی خیلی محبت داشتن (تشکر)

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

مامان سایدا
8 دی 92 0:28
عزیز دلم. به مامان فاطیما گفتم برات اسپند دود کنه هاااا. الهی همیشه سالم و سلامت باشی گل پسر.
مامان غزل جون
8 دی 92 22:56
فرشته ی زمینی الهـــی بد نبینی سلام ایلیا جون، خدا بد نده، الان بهتری ایشالله؟؟؟ درکت می کنم فاطمه جون. من همیشه به خدا میگم چند برابر بیماری غزل رو به من و مهدی بده امّا غزل مریض نشه بیشتر از این دلم میسوزه که بچه است کاش کمی از فرش بهشت زیر پاهامون پهن شده زیر پای بابای بچه هامون پهن بود تا اوناهم از بی خوابی هر روز تو بانک کــــــــم می آوردن !!!
مامان غزل جون
8 دی 92 22:58
قربون چشمای پف کرده ات برم خاله چقد موقع بیماری مظلوم به نظر می رسی زودتر روبهراه شو عزیزم مدتیه که سطل برنج خونتون فقط برنج خالص داره روبه راه شو تا برنج های رو با گوشی و موبایل و خرت و پرت ترکیب کنی دانشمند عزیزم رو به راه شو تا شاید با ترکیبات جدیدت چیزی اختراع کردی
غزل جون
8 دی 92 23:00
بهتری دوشت جونم چه شلوال لنگ لنگی خشنگی داری شلوالت قرمزته بولوژت آبیته آخرش نفهمیدم چی چیته؟؟ مواژب خودت باش دوشت جونم بووووووووووووووووش
ستاره
9 دی 92 17:59
ای جون من! چرا انقده مریض شدی هلویی خاله! ستاره شبای بی ستاره مامانی مامانی براش اسپند دود کن