چهارده ماهگی تلخ
آرامش لحظه هام
شکر خدا وارد پانزدهمین ماه از زندگیت شدی
و اما چهارده ماهگیت اینطوری گذشت
همونطوری که برات نوشتم
از بیست و هشتم ماه پیش بیماریت شروع شد و تا همین حالا اثراتش باقی مونده
باورم نمیشه
یک ماهه بیماری
سرفه های شبونه ات امونه من و باباجون رو بریده و از ما بیشتر خودت اذیت میشی
آخرین تجویز دکتر اسپری و سه تا آمپول بود که امیدوارم اینها دیگه جواب بده و حالت خوب بشه
شب ها تا صبح روی پاهامی، نه من میخوابم و نه تو...
چند روز پیش دیگه بیخوابی طوری خسته ام کرده بود
که باباجون مرخصی گرفت تا خونه بمونه و تو نگه داشتنت کمک کنه
دلم نمیخواست تو وبلاگت از بیماریت بنویسم یا از چیزای تلخ
اما از تک تک روزای چهارده ماهگیت فقط و فقط سرفه هات و گریه هات تو ذهنمه
دوستت دارم پسرک شیرین زبونم
انشاالله که زودتر خوب خوب شی و دیگه اینطوری ناخوش نشی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی